فیک جونگ کوک پارت ۲۷ (معشوقه)
تهیونگ:ا.ت تو خیلی کم توقعی!ممکنه بعد از ازدواج پشیمون بشی،تو اصلا اونو نمیشناسی ممکنه اذیتت کنه.اصلا برو دربارش تحقیق کن خودم کاری میکنم که از ازدواج با تو پشیمون بشه!/ا.ت:نه لازم به این کارا نیست تازه اون پسرعمومه اذیتم نمیکنه تازه خیلیا میگن بعد از ازدواج علاقه هم به وجود میاد./البته اون بزرگترین مافیای کره اس و مطمئنن خیلی به من زور میگه و اذیتم میکنه ولی تهیونگ نباید بفهمه چون هم تهیونگ و هم پسرعموم تو خطر میوفتن!/تهیونگ:ولی به نظر علاقه ای که بعد ازدواج به وجود بیاد و اجباری باشه به درد نمیخوره./ا.ت:میدونم ولی من چاره ای ندارم./تهیونگ:مادرا معمولا دلسوز تر از پدران چرا مادرت کاری نمیکنه؟!/ا.ت:خب راستش من وقتی بچه بود مادرم داخل یه تصادف مرد!/تهیونگ:متاسفم ا.ت لطفا منو ببخش اگه ناراحتت کردم!/ا.ت:نه مشکلی نیست!/تهیونگ:خب ا.ت رسیدی./ممنون بابت اینکه منو رسوندی./تهیونگ:منم از کنار تو بودن لذت بردم/درو باز کردن و پیاده شدم و خدافظی کردم اونم برام دست تکون داد و رفت.رفتم داخل کافه داشتم با چشام دنبال سوهیون میگشتم که یهو دیدم داره بهم دست تکون میده لبخندی زدم و رفتم کنارش نشستم./ا.ت:سلام سوهیون خوشگله ببخشید خیلی منتظرم موندی!/سوهیون:البته دیر اومدن تو برام بد هم نشد!/ا.ت:مگه چیشد؟/سوهیون:خب من منتظر تو بودم دیر کردی رفتم بیرون کافه و یهو پسرعموم رو دیدم!/ا.ت:همون که گفتی بهش علاقه داری؟/سوهیون:آره باورت میشه وقتی منو دید ازم خواست که باهاش قهوه بخورم!واییی باورت میشه ا.ت اون باهام قهوه خورد!!/ا.ت:بابا تو یجوری حرف زدی من فک کردم چی شده!-_-/سوهیون:خب خیلی عالی بود به نظر تو این معمولیه؟!راستشو بخوای ا.ت من فک میکنم که اونم از من خوشش میاد!/ا.ت:اگه اوتم از تو خوشش میاد پس این عالیههه/چند دقیقه همینجور داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو یکی به سوهیون زنگ زد اونم با ذوغ فقط میگفت باشههه باشههه الان میام/ا.ت:کی بود میخوای جایی بری؟/سوهیون:پسر عموم بود گفت تو بار منتظرمه الان لوکیشن میفرسته./ا.ت:چی بارررر من بابام نمیزاره بیام بار تازه گفته ساعت نه سریع باید برم خونه!/سوهیون:نگران نباش خودم مراقبتم ساعت نه هم سریع میریم خونه دلت میاد فرصتی که برام پیش اومده رو خراب کنی لطفا تو هم بیا!ا.ت: باشه ولی یادت نره ساعت نه باید برگردیم خونه!/سوهیون:قبوله !/بعد رفتیم بیرون یهو ماشین تهیونگ رو دیدم داشت به کافه نگاه میکرد ولی وقتی مارو دید سریع کللشو برد زیر فرمون که مثلا من نبینمش-_- رفتم سمتش/ا.ت:تهیونگ چرا تو اینجایی؟!/تهیونگ:اممم...من...هیچی گفتم الان شبه ممکنه مشکلی برات پیش بیاد مراقبت باشم!/ا.ت:گفتم که لازم نیست حالا هم برو/سوهیون:نه واسه چی بره تهیونگ لطفا میشه مارو تا بار برسونی؟...
۲۳۷
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.