فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۱۸
از زبان راوی
کونیکیدا : وقتی دوستش داری چرا باید پاش رو بشکونی ؟ 😑 رانپو وایستاد و با چشم های گرد شده به جلو خیره شده بود که باعث شد هیناتا یکم بترسه و بعد با عصبانیت به کونیکیدا گفت : بسه دیگه تمومش کن 😡 دازای اومد دستش رو گذاشت رو شونه ی کونیکیدا و گفت : به اون دلیلی که بعضی پسرها پای دوست دخترشون رو میشکونن 😈 ( بابا گفت که چرا پای هیناتا شکسته چقدر منحرفی دازای 😐 ) رانپو هیناتا رو گذاشت رو یه صندلی و رفت سمت دازای . هیناتا : کجا میری ؟ 😰 ولی خوشبختانه قبل از اینکه رانپو دازای رو بکشه ، یوسانو اون رو گرفت . رانپو : ولم کن ، بزار بکشمش ! 😡 یوسانو : دیگه بسه 😑 * بعد از اون دعوا *
از زبان هیناتا
رانپو اومد دوباره بغلم کرد و برد ... من : منو کجا میبری ؟ 😰 منو برد تو خونشو گذاشت رو تخت . رفت و با چند تا باند برگشت . همونطور که رو تخت نشسته بودم و پاهام رو محکم به هم چسبونده بودم ، نشست پایین تخت رو زمین و پاهام رو باز کرد و ( کار های خاک برسری نیست ها خواهشا گزارش ندید 🙄 ) سرخ شدم و گفتم : داری چیکار میکنی ؟ به پاهام چیکار داری ؟ 😳 رانپو هم باند ها رو گرفت جلوم و گفت : می خوام پات رو ببندم . من سرخ تر شدم : خب چرا می خوای پام رو ببندی ؟مگه چیکار کردم ؟ می خوای پام رو ببندی چیکارم کنی ؟ 😱 رانپو هم خسته شد ( از اینکه من انقدر منحرفم 😂 ) و پام رو پانسمان کرد . رانپو : فقط می خواستم پات که زخمی شده بود رو پانسمان کنم همین منحرف 😑 من بچه خوبیم 😑 و دوباره بغلم کرد و خوابوندتم تو تخت و روم پتو کشید . رانپو : الانم استراحت کن شیرینی کوچولو زود خوب میشی 😊 تا چند روز یا اگه لازم شد چند هفته ازت مواظبت می کنم خواب های خوب ببینی ☺️ و آروم پیشونیم رو بوسید منم ازش تشکر کردم و خوابیدم ....
دیگه دیره من برم بخوابم 😅
کونیکیدا : وقتی دوستش داری چرا باید پاش رو بشکونی ؟ 😑 رانپو وایستاد و با چشم های گرد شده به جلو خیره شده بود که باعث شد هیناتا یکم بترسه و بعد با عصبانیت به کونیکیدا گفت : بسه دیگه تمومش کن 😡 دازای اومد دستش رو گذاشت رو شونه ی کونیکیدا و گفت : به اون دلیلی که بعضی پسرها پای دوست دخترشون رو میشکونن 😈 ( بابا گفت که چرا پای هیناتا شکسته چقدر منحرفی دازای 😐 ) رانپو هیناتا رو گذاشت رو یه صندلی و رفت سمت دازای . هیناتا : کجا میری ؟ 😰 ولی خوشبختانه قبل از اینکه رانپو دازای رو بکشه ، یوسانو اون رو گرفت . رانپو : ولم کن ، بزار بکشمش ! 😡 یوسانو : دیگه بسه 😑 * بعد از اون دعوا *
از زبان هیناتا
رانپو اومد دوباره بغلم کرد و برد ... من : منو کجا میبری ؟ 😰 منو برد تو خونشو گذاشت رو تخت . رفت و با چند تا باند برگشت . همونطور که رو تخت نشسته بودم و پاهام رو محکم به هم چسبونده بودم ، نشست پایین تخت رو زمین و پاهام رو باز کرد و ( کار های خاک برسری نیست ها خواهشا گزارش ندید 🙄 ) سرخ شدم و گفتم : داری چیکار میکنی ؟ به پاهام چیکار داری ؟ 😳 رانپو هم باند ها رو گرفت جلوم و گفت : می خوام پات رو ببندم . من سرخ تر شدم : خب چرا می خوای پام رو ببندی ؟مگه چیکار کردم ؟ می خوای پام رو ببندی چیکارم کنی ؟ 😱 رانپو هم خسته شد ( از اینکه من انقدر منحرفم 😂 ) و پام رو پانسمان کرد . رانپو : فقط می خواستم پات که زخمی شده بود رو پانسمان کنم همین منحرف 😑 من بچه خوبیم 😑 و دوباره بغلم کرد و خوابوندتم تو تخت و روم پتو کشید . رانپو : الانم استراحت کن شیرینی کوچولو زود خوب میشی 😊 تا چند روز یا اگه لازم شد چند هفته ازت مواظبت می کنم خواب های خوب ببینی ☺️ و آروم پیشونیم رو بوسید منم ازش تشکر کردم و خوابیدم ....
دیگه دیره من برم بخوابم 😅
۱۱۱
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.