fic liskook jirose fuckguys bitink
Fic's name:Fuck guys😈
Part:2📎
Writer:Hanjoo💜
نام فیک:فاک گایز😈
پارت:۲📎
نویسنده:هانجو💜
وضعیت:در حال آپ...........
*تو حتی معنی عشقو نمیدونی*
یه نگاه به دست کرد و وقتی برگشت با پسری مواجه شد که خودش اسمش رو عوضی گذاشته بود.
لیسا دست پسر رو کنار زد ولی پسر دوباره دستش رو روی لاکر کنار لیسا گذاشت.
لیسا:چته؟
کوک:هیچی
لیسا:پس میشه لطفا دستت رو برداری؟
کوک:خیر
لیسا:چیکار به من داری؟من همین الان به خاطر تو،تو این دردسر افتادم.چرا سرت به کار خودت نیست؟آقا ولم کن دیگه انقد دنبال منو دوستم ندویید.
کوک:میدونستی من همونیم که باباش شهردار اینجاست؟
لیسا:نه واقعا خیلی ممنون که بهم گفتید.
لیسا با لحن توهین آمیزی گفت.
کوک:و میدونستی من همونیم که وقتی از کنار دخترا رد میشم قش میکنن؟
لیسا:خب به من چه؟
کوک:راست میگی به تو چه
لیسا:خب حالا میشه دستت رو ببری کنار؟
کوک:نه
لیسا کوک رو به عقب هل میده و باعث میشه کوک به یکی از پشت لاکر های مدرسه برخورد کنه.
لیسا:لطفا دست از سر منو دوستام بردار
کوک:منظورت از دوستات فقط رزیه؟
لیسا سکوت کرد.چون واقعا هیچ دوست دیگه ای نداشت
کوک:بیخیال دختر.تو هیچ دوستی به غیر از رزی نداری
لیسا:میشه بگی تو هم به غیر از جیمین چه دوستایی داری؟
کوک:خب مثلا...تهیونگ یا جیهوپ یا کای یا جین یا شوگا یا
لیسا:بسه
کوک:هی...تو چرا انقد زود عصبانی میشی؟
لیسا:اینجا کاری نداری برو
پسر سکوت کرد
لیسا:برو دیگه
ولی اون بازم همونجا وایستاد
لیسا:گمشو برو بیرون دیگه
پسر روبه روش ایستاد و سکوت کرد و فقط به لیسا نگاه میکرد
لیسا:اَه...مجسمه برو بیرون دیگه
لیسا سعی کرد کوک رو بکشه به سمت در ولی کوک یک اینچ هم تکون نخورد
لیسا:ایشششششش
کوک:من که اینقد بهت اهمیت میدم...ولی تو چرا عاشقم نمیشی
لیسا پوزخند زد و گفت:
لیسا:تو حتی معنی عشقو نمیدونی
کوک:چرا همچین حرفی میزنی!؟
لیسا:تو فقط بلدی بقیه رو با زیبایی هات فریب بدی و آخرش به یه اتاق ختم میشه و بعد از اینکه اونا دلتو زدن میری سراغ یکی دیگه،تا حالا شده مشکلی تو زندگیت داشته باشه؟ معلومه که نه چون بابات مث بابای من مجبور نیست از صبح تا شب تو شیرینی پزی شیرینی بپزه.تو حتی تا حالا یه بار هم مشقاتو انجام ندادی.تو هیچوقت آدم خوبی نبودی.تا حالا فقط دنبال خوشی و خوش گذرونی بودی.مثل من مجبور نیستی بعد از انجام تکالیفت تو کارای خونه به مامانت کمک کنی چون تو خونتون حتما خدمتکار دارید.اگه نمره ی یه امتحانتو بد بدی مشکلی نداره ولی اگه من این اتفاق برام بیافته تنبیه میشم.هر روز مجبور نیستی منتظر اتوبوس باشی چون ماشین شخصی داری.
لیسا با هر جمله اش اونو به عقب هل میداد و حرفاش و با بغض میزد.
کوکی سکوت کرد.واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشت.چی باید میگفت؟واقعا همه حرف های دختر رو به روش درست بود.تنها کاری که میتونست تو اون موقعیت انجام بده این بود که اونو تنها بزاره.با عذر خواهی زیر لب اونو تنها گذاشت.لیسا به یکی از کمد ها تکیه داد و بی صدا گریه کرد.به بدبختی های زندگیش فکر کرد.تنها وقتی خوشحال میشد که با رزی بود.درسته رزی.رزی شاید دختری پولدار بود ولی از اول زندگیش عشقی رو توی خانوادش ندیده بود.هر روز با صدای داد بلند میشد و هر روز هم با صدای بحث یا صدای هق هق مامانش میخوابید.و بقیه روز رو توی کوچه و خیابونا میگذروند.تا وقتی لیسا رو توی دبیرستان پیدا کرد و تازه معنی دوست رو فهمید.اون دوتا فقط همدیگه رو داشتن.نه اینکه عاشق هم باشن ولی به هم وابسته بودن.دوباره مشغول کار شد.
......................
کل مدرسه رو تمیز کرده بود الان واقعا جون نداشت.با همون نصف جون کولش رو برداشت و به سمت در بزرگ مدرسشون حرکت کرد.وقتی درو باز کرد با همون عوضی رو به رو شد.بی توجه بهش از کنارش رد شد...
کوک:هی....هی....
لیسا برگشت.
لیسا:بله؟
کوک:باید چیکار کنم دوست دخترم شی؟
لیسا یکم فکر کرد.شاید واقعا بد نبود که یه شانس بهش بده.
لیسا:خیلی خب.اول باید با همه ی کسایی که هستی بهم بزنی.
کوک:باشه.
باشه؟انقد سریع؟
کوک:فقط باهام بیا
لیسا:کجا؟
کوک به ماشین اشاره کرد.
لیسا:سوال منو جواب بده
کوک:مگه نگفتی باید با همه کسایی که هستم کات کنم؟
لیسا:درسته
کوک:خب بیا جلوی چشم خودت باهاشون کات کنم
لیسا:ولی...
کوک:لطفا
کی میتونست به اون چشما نه بگه؟پس لیسا قبول کرد و اونا راه افتادن.
نظر بدید دیگه گایز😑
اصکی به شدت ممنوع😐🚫❌
نظر اجباری😐☺😊
Part:2📎
Writer:Hanjoo💜
نام فیک:فاک گایز😈
پارت:۲📎
نویسنده:هانجو💜
وضعیت:در حال آپ...........
*تو حتی معنی عشقو نمیدونی*
یه نگاه به دست کرد و وقتی برگشت با پسری مواجه شد که خودش اسمش رو عوضی گذاشته بود.
لیسا دست پسر رو کنار زد ولی پسر دوباره دستش رو روی لاکر کنار لیسا گذاشت.
لیسا:چته؟
کوک:هیچی
لیسا:پس میشه لطفا دستت رو برداری؟
کوک:خیر
لیسا:چیکار به من داری؟من همین الان به خاطر تو،تو این دردسر افتادم.چرا سرت به کار خودت نیست؟آقا ولم کن دیگه انقد دنبال منو دوستم ندویید.
کوک:میدونستی من همونیم که باباش شهردار اینجاست؟
لیسا:نه واقعا خیلی ممنون که بهم گفتید.
لیسا با لحن توهین آمیزی گفت.
کوک:و میدونستی من همونیم که وقتی از کنار دخترا رد میشم قش میکنن؟
لیسا:خب به من چه؟
کوک:راست میگی به تو چه
لیسا:خب حالا میشه دستت رو ببری کنار؟
کوک:نه
لیسا کوک رو به عقب هل میده و باعث میشه کوک به یکی از پشت لاکر های مدرسه برخورد کنه.
لیسا:لطفا دست از سر منو دوستام بردار
کوک:منظورت از دوستات فقط رزیه؟
لیسا سکوت کرد.چون واقعا هیچ دوست دیگه ای نداشت
کوک:بیخیال دختر.تو هیچ دوستی به غیر از رزی نداری
لیسا:میشه بگی تو هم به غیر از جیمین چه دوستایی داری؟
کوک:خب مثلا...تهیونگ یا جیهوپ یا کای یا جین یا شوگا یا
لیسا:بسه
کوک:هی...تو چرا انقد زود عصبانی میشی؟
لیسا:اینجا کاری نداری برو
پسر سکوت کرد
لیسا:برو دیگه
ولی اون بازم همونجا وایستاد
لیسا:گمشو برو بیرون دیگه
پسر روبه روش ایستاد و سکوت کرد و فقط به لیسا نگاه میکرد
لیسا:اَه...مجسمه برو بیرون دیگه
لیسا سعی کرد کوک رو بکشه به سمت در ولی کوک یک اینچ هم تکون نخورد
لیسا:ایشششششش
کوک:من که اینقد بهت اهمیت میدم...ولی تو چرا عاشقم نمیشی
لیسا پوزخند زد و گفت:
لیسا:تو حتی معنی عشقو نمیدونی
کوک:چرا همچین حرفی میزنی!؟
لیسا:تو فقط بلدی بقیه رو با زیبایی هات فریب بدی و آخرش به یه اتاق ختم میشه و بعد از اینکه اونا دلتو زدن میری سراغ یکی دیگه،تا حالا شده مشکلی تو زندگیت داشته باشه؟ معلومه که نه چون بابات مث بابای من مجبور نیست از صبح تا شب تو شیرینی پزی شیرینی بپزه.تو حتی تا حالا یه بار هم مشقاتو انجام ندادی.تو هیچوقت آدم خوبی نبودی.تا حالا فقط دنبال خوشی و خوش گذرونی بودی.مثل من مجبور نیستی بعد از انجام تکالیفت تو کارای خونه به مامانت کمک کنی چون تو خونتون حتما خدمتکار دارید.اگه نمره ی یه امتحانتو بد بدی مشکلی نداره ولی اگه من این اتفاق برام بیافته تنبیه میشم.هر روز مجبور نیستی منتظر اتوبوس باشی چون ماشین شخصی داری.
لیسا با هر جمله اش اونو به عقب هل میداد و حرفاش و با بغض میزد.
کوکی سکوت کرد.واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشت.چی باید میگفت؟واقعا همه حرف های دختر رو به روش درست بود.تنها کاری که میتونست تو اون موقعیت انجام بده این بود که اونو تنها بزاره.با عذر خواهی زیر لب اونو تنها گذاشت.لیسا به یکی از کمد ها تکیه داد و بی صدا گریه کرد.به بدبختی های زندگیش فکر کرد.تنها وقتی خوشحال میشد که با رزی بود.درسته رزی.رزی شاید دختری پولدار بود ولی از اول زندگیش عشقی رو توی خانوادش ندیده بود.هر روز با صدای داد بلند میشد و هر روز هم با صدای بحث یا صدای هق هق مامانش میخوابید.و بقیه روز رو توی کوچه و خیابونا میگذروند.تا وقتی لیسا رو توی دبیرستان پیدا کرد و تازه معنی دوست رو فهمید.اون دوتا فقط همدیگه رو داشتن.نه اینکه عاشق هم باشن ولی به هم وابسته بودن.دوباره مشغول کار شد.
......................
کل مدرسه رو تمیز کرده بود الان واقعا جون نداشت.با همون نصف جون کولش رو برداشت و به سمت در بزرگ مدرسشون حرکت کرد.وقتی درو باز کرد با همون عوضی رو به رو شد.بی توجه بهش از کنارش رد شد...
کوک:هی....هی....
لیسا برگشت.
لیسا:بله؟
کوک:باید چیکار کنم دوست دخترم شی؟
لیسا یکم فکر کرد.شاید واقعا بد نبود که یه شانس بهش بده.
لیسا:خیلی خب.اول باید با همه ی کسایی که هستی بهم بزنی.
کوک:باشه.
باشه؟انقد سریع؟
کوک:فقط باهام بیا
لیسا:کجا؟
کوک به ماشین اشاره کرد.
لیسا:سوال منو جواب بده
کوک:مگه نگفتی باید با همه کسایی که هستم کات کنم؟
لیسا:درسته
کوک:خب بیا جلوی چشم خودت باهاشون کات کنم
لیسا:ولی...
کوک:لطفا
کی میتونست به اون چشما نه بگه؟پس لیسا قبول کرد و اونا راه افتادن.
نظر بدید دیگه گایز😑
اصکی به شدت ممنوع😐🚫❌
نظر اجباری😐☺😊
۱۴.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.