بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
خاطره از لحضه شهادت شهیدسیاهکالی در سوریه نقل از یکی از همرزمان و همکاران شهید سیاهکالی:
حمید اصلا شخصیت خاصی داشت ادبی که شهید داشتن من در شخصیت کسی ندیدم.لحظه شهادت که تو اون حجم حمله و اتش رو سرمون بود رفتم بالاسرش تو این لحظه همه یه حس خشمی میگیرن ولی حمید رو دیدم دلم اروم شد...
خون زیادی ازش رفته بود،رنگ صورتش کاملا سفید بودگفتم:سلام حمید جان.منو میشناسی؟
گفت سلام -آ-جان مگه میشه دوستمو یادم نیاد...
شهید حتی در لحظه اخرهم از ادب و احترامی که به همه داشت برنگشت.تو همین حالت به فیض شهادت رسید...
شهادت گنه کارای پر مدعای جامونده صلوات...
خاطره از لحضه شهادت شهیدسیاهکالی در سوریه نقل از یکی از همرزمان و همکاران شهید سیاهکالی:
حمید اصلا شخصیت خاصی داشت ادبی که شهید داشتن من در شخصیت کسی ندیدم.لحظه شهادت که تو اون حجم حمله و اتش رو سرمون بود رفتم بالاسرش تو این لحظه همه یه حس خشمی میگیرن ولی حمید رو دیدم دلم اروم شد...
خون زیادی ازش رفته بود،رنگ صورتش کاملا سفید بودگفتم:سلام حمید جان.منو میشناسی؟
گفت سلام -آ-جان مگه میشه دوستمو یادم نیاد...
شهید حتی در لحظه اخرهم از ادب و احترامی که به همه داشت برنگشت.تو همین حالت به فیض شهادت رسید...
شهادت گنه کارای پر مدعای جامونده صلوات...
۳.۳k
۲۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.