شاهزاده و شاهدخت 1
م ا : ات بیدار شو
دیرت میشه ها
ات : منکه کاری ندارم که دیرم بشه
م ا : عموت اینا دارن امشب از کره میان تو باید تا ساعت هشت اماده باشی الان ساعت یک بعد از ظهره
ات :هوفف باشه بیدار شدم
م ا : افرین
منم میرم بیرون تا برای امشب لباس بخرم خدافظ
ات : خدافظ
سلام من اتم ۱۷ سالمه و شاهدختم
من هیچوقت ازینکه شاهدختم خوشحال نبودم چون همیشه باید خانومانه رفتار کنم و با هرکسیم ازدواج نکنم من از ازدواج متنفرم اما باید بخاطر اصرار خانواده ازدواج کنم ولی خودم نمیتونم کسی رو انتخاب کنم و باید خانوادم انتخاب کنن و این خیلی بده چون من توی کللللللل زندگیم فقط عاشق یه پسر شدم که اونم دوسپسرم تهیونه
اونم شاهزادس اما بخاطر اینکه خانواده هامون با هم مشکل دارن اونا نمیذارن ما باهم ازدواج کنیم
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازمو انجام دادم صبحانه خوردم و رفتم حموم
بعد از سی دیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و پایینه موهامو موج دار کردم
الان یکم برا ارایش زود بود تازه ساعت سه بود واسه همین ارایش نکردم و رفتم پایین سریال مورد علاقمو دیدم
.
.
.
بعد از دو ساعت ناهار خوردم
هرکاری می کردم ساعت نمیگذشت البته زیاد به دیدن اون پسر عمه ایکبیریم علاقه ای ندارم... من کلا دو بار پسر عموم رو دیدم که کل اون دو بار هم با هم دعوا کردیم ولی خب شاید الان ادم شده باشه
تو همین فکرا بودم که دیدم مامانم اومد
.
.
.
جیمین
من جیمینم ۱۹ سالمه و شاهزادم
یه دوسدخترم داشتم که اسمش لانا بود
اون کاری کرد که من دیگه با هیچ دختری نه تو رابطه برم نه ازدواج کنم و از هیچ دختری خوشم نمیاد و با همه حتی پسرا سرد بشم
اون تنها کسی بود که من بهش اعتماد کردم ولی خب اون کاره دیگه ای جز دروغ گفتن بلد نبود
ساعت نه سوار هواپیما شدیم و الان ساعت چهاره خیلی خستم ولی خب دلمم برا اونجا تنگ شده البته بدون ات
ات با اینکه شاهدخته هیچ رفتاریش به شاهدخت بودن نمیخوره بیش فعاله خیلی حرف میزنه و شیطونه
همه ی شاهدوختا خیلی خانومانه رفتار میکنن ولی اون نه
.
.
.
سه ساعت و نیم گذشت و ما بالاخره رسیدیم
ویو ات
خب ساعت هفت و نیم بود و من دیگه کم کم لباسمو پوشیدم( یه لباس مشکی تقریبا کوتاه که عکسشو دارت بعد میزارم)ارایش کردم
زیاد شد ولی مهم نیست ساعتو دیدم
هفت و چهل دیقه بود چون دیگه کاری برا انجام دادن نداشتیم نشستیم و منتظر موندیم
تصمیم گرفتم به تهیون زنگ بزنم ولی وقتی زنگ زدم جواب نداد
تو خال و هوای خودمون بودیم که یهو زنگ خونه رو زدن
لطفا حمایت 👒✨
دیرت میشه ها
ات : منکه کاری ندارم که دیرم بشه
م ا : عموت اینا دارن امشب از کره میان تو باید تا ساعت هشت اماده باشی الان ساعت یک بعد از ظهره
ات :هوفف باشه بیدار شدم
م ا : افرین
منم میرم بیرون تا برای امشب لباس بخرم خدافظ
ات : خدافظ
سلام من اتم ۱۷ سالمه و شاهدختم
من هیچوقت ازینکه شاهدختم خوشحال نبودم چون همیشه باید خانومانه رفتار کنم و با هرکسیم ازدواج نکنم من از ازدواج متنفرم اما باید بخاطر اصرار خانواده ازدواج کنم ولی خودم نمیتونم کسی رو انتخاب کنم و باید خانوادم انتخاب کنن و این خیلی بده چون من توی کللللللل زندگیم فقط عاشق یه پسر شدم که اونم دوسپسرم تهیونه
اونم شاهزادس اما بخاطر اینکه خانواده هامون با هم مشکل دارن اونا نمیذارن ما باهم ازدواج کنیم
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازمو انجام دادم صبحانه خوردم و رفتم حموم
بعد از سی دیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و پایینه موهامو موج دار کردم
الان یکم برا ارایش زود بود تازه ساعت سه بود واسه همین ارایش نکردم و رفتم پایین سریال مورد علاقمو دیدم
.
.
.
بعد از دو ساعت ناهار خوردم
هرکاری می کردم ساعت نمیگذشت البته زیاد به دیدن اون پسر عمه ایکبیریم علاقه ای ندارم... من کلا دو بار پسر عموم رو دیدم که کل اون دو بار هم با هم دعوا کردیم ولی خب شاید الان ادم شده باشه
تو همین فکرا بودم که دیدم مامانم اومد
.
.
.
جیمین
من جیمینم ۱۹ سالمه و شاهزادم
یه دوسدخترم داشتم که اسمش لانا بود
اون کاری کرد که من دیگه با هیچ دختری نه تو رابطه برم نه ازدواج کنم و از هیچ دختری خوشم نمیاد و با همه حتی پسرا سرد بشم
اون تنها کسی بود که من بهش اعتماد کردم ولی خب اون کاره دیگه ای جز دروغ گفتن بلد نبود
ساعت نه سوار هواپیما شدیم و الان ساعت چهاره خیلی خستم ولی خب دلمم برا اونجا تنگ شده البته بدون ات
ات با اینکه شاهدخته هیچ رفتاریش به شاهدخت بودن نمیخوره بیش فعاله خیلی حرف میزنه و شیطونه
همه ی شاهدوختا خیلی خانومانه رفتار میکنن ولی اون نه
.
.
.
سه ساعت و نیم گذشت و ما بالاخره رسیدیم
ویو ات
خب ساعت هفت و نیم بود و من دیگه کم کم لباسمو پوشیدم( یه لباس مشکی تقریبا کوتاه که عکسشو دارت بعد میزارم)ارایش کردم
زیاد شد ولی مهم نیست ساعتو دیدم
هفت و چهل دیقه بود چون دیگه کاری برا انجام دادن نداشتیم نشستیم و منتظر موندیم
تصمیم گرفتم به تهیون زنگ بزنم ولی وقتی زنگ زدم جواب نداد
تو خال و هوای خودمون بودیم که یهو زنگ خونه رو زدن
لطفا حمایت 👒✨
۵۹۴
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.