برگرد تا برویم
برگرد تا برویم
سوی دریاهای منتظر!
شاید کشتیها
شاید ملوانان خسته از نگرانی موج،
دوباره
صبح روشن ساحل را تماشا کنند.
شاید دوباره
معشوقههای پریشان از فاصله،
دستان مرطوب عشق را لمس کنند.
برگرد تا برویم
سوی صخرههای خلوت کبود!
آنجا که
دیگر برای شبنشینی سرد ماهیها،
کسی ترانهای
چند سطری صورتی نمیخواند.
آنجا که دیگر
برای دلتنگی فراوان کوسهها،
کسی
شمعی روشن نمیکند.
مهتاب؟!
خبری نیست که نیست.
تو اگر بازگردی
ملوانان میخندند
فاصلهها کوتاه
رنج معشوقهها خشک میشود.
تو اگر برگردی
شعر دریا
احوال ماهیها را خوش میکند.
تو اگر بازگردی
من عاشق چشمانت میشوم؛
بههمین دریا سوگند.
سوی دریاهای منتظر!
شاید کشتیها
شاید ملوانان خسته از نگرانی موج،
دوباره
صبح روشن ساحل را تماشا کنند.
شاید دوباره
معشوقههای پریشان از فاصله،
دستان مرطوب عشق را لمس کنند.
برگرد تا برویم
سوی صخرههای خلوت کبود!
آنجا که
دیگر برای شبنشینی سرد ماهیها،
کسی ترانهای
چند سطری صورتی نمیخواند.
آنجا که دیگر
برای دلتنگی فراوان کوسهها،
کسی
شمعی روشن نمیکند.
مهتاب؟!
خبری نیست که نیست.
تو اگر بازگردی
ملوانان میخندند
فاصلهها کوتاه
رنج معشوقهها خشک میشود.
تو اگر برگردی
شعر دریا
احوال ماهیها را خوش میکند.
تو اگر بازگردی
من عاشق چشمانت میشوم؛
بههمین دریا سوگند.
۹.۵k
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.