گفتم پنجره رو ببین، جُمعه ست، هوا داره تاریک میشه...الان
گفتم پنجره رو ببین، جُمعه ست، هوا داره تاریک میشه...الان سه ساعت و بیست دو دقیقه ست سرت از روی سینم جُم نخورده
من قفلم روی فیلم، تو قفلی روی بازیِ من
میخوام ریز شه چشمامون
گفتی من توی بازی تو روی نیمکتم...آدمی که روی نیمکته گل نمیتونه بزنه که!
تیتراژ پایانی فیلم بود...صفحه ی تلویزیون داشت تاریک میشد با یه موسیقی...توی بک گراندشم یه زن ولو روی تخت سیگار میکشید
گفتی پاشو پرده هارو بکش، شیر گازو باز کن وایسا رو به روم یه قیچی بردار زل بزن به چشمم بیفت به جون موهام...میخوام یه دست شیم...تو حوصله چنگ زدن سرم رو نداری...موی بلند میخوام چیکار؟ درزای خونه رم بگیر...چشمامون دوتایی ریز میشه بعد خوابمون میره
نگاهت کردم
حالم شبیه آدمی بود که توی تاریکی پاش رو کرده توی کفشی که قبلا دو تا سوسک توش داشتن بوس میکردن همدیگه رو
پامو پیچوندم دورِ پات...
گفتی نمیرم بابا نترس احمق
هوا داشت تاریک تر میشد، تیتراژ فیلم تموم شده بود...ساکت شده بود همه جا...گفتی مغزت بوی جنگل میده
یه دریای کف کرده توی چشماته... رژ لبت رو گرفتی بالا گفتی بگیرش...روی صورتم بنویس برام...میخوام بریم توی اتاق جلوی آینه وارونه بخونمت
نمیتونستم بنویسمت...انگشتام زخم بود...بریده بود...حس نداشت...گفتم رژت چرا سیاهه؟
مثله اولاش آبی بزن به لبات...میخوام ماهی شم...میخوام غرق شم توی صورتت
گفتی ماهی غرق نمیشه که...نفس بکش
روی لبام...عمیق
گفتم تنگه نفسم...هر چی میکشم بالا نمیام
گفتی همیشه همینه
اولاش دستای همو میگیرفتیم حواسمون میرفت لای ابرا
بعدش دیدیم دستامون جون نداره تَنِ همو گرفتیم
گم و گور شدیم توی هم
انقدر گم شدیم که هیچکس پیدامون نمیکرد
یه جایی اونورِ بهشت
حالا اما نشئگی از سرمون افتاده
هر چی میکشیم همو بالا نمیریم
سیگارتو توی قهوه ی یخ شدت خاموش کردی
گفتی چرا نمیذاری برم؟
گفتم منکه نگرفتمت که
گفتی دستات بازه ولی چشمات پاهامو بسته
چشمامو بستم و باز کردم
دیگه نبودی
نبودی...
من قفلم روی فیلم، تو قفلی روی بازیِ من
میخوام ریز شه چشمامون
گفتی من توی بازی تو روی نیمکتم...آدمی که روی نیمکته گل نمیتونه بزنه که!
تیتراژ پایانی فیلم بود...صفحه ی تلویزیون داشت تاریک میشد با یه موسیقی...توی بک گراندشم یه زن ولو روی تخت سیگار میکشید
گفتی پاشو پرده هارو بکش، شیر گازو باز کن وایسا رو به روم یه قیچی بردار زل بزن به چشمم بیفت به جون موهام...میخوام یه دست شیم...تو حوصله چنگ زدن سرم رو نداری...موی بلند میخوام چیکار؟ درزای خونه رم بگیر...چشمامون دوتایی ریز میشه بعد خوابمون میره
نگاهت کردم
حالم شبیه آدمی بود که توی تاریکی پاش رو کرده توی کفشی که قبلا دو تا سوسک توش داشتن بوس میکردن همدیگه رو
پامو پیچوندم دورِ پات...
گفتی نمیرم بابا نترس احمق
هوا داشت تاریک تر میشد، تیتراژ فیلم تموم شده بود...ساکت شده بود همه جا...گفتی مغزت بوی جنگل میده
یه دریای کف کرده توی چشماته... رژ لبت رو گرفتی بالا گفتی بگیرش...روی صورتم بنویس برام...میخوام بریم توی اتاق جلوی آینه وارونه بخونمت
نمیتونستم بنویسمت...انگشتام زخم بود...بریده بود...حس نداشت...گفتم رژت چرا سیاهه؟
مثله اولاش آبی بزن به لبات...میخوام ماهی شم...میخوام غرق شم توی صورتت
گفتی ماهی غرق نمیشه که...نفس بکش
روی لبام...عمیق
گفتم تنگه نفسم...هر چی میکشم بالا نمیام
گفتی همیشه همینه
اولاش دستای همو میگیرفتیم حواسمون میرفت لای ابرا
بعدش دیدیم دستامون جون نداره تَنِ همو گرفتیم
گم و گور شدیم توی هم
انقدر گم شدیم که هیچکس پیدامون نمیکرد
یه جایی اونورِ بهشت
حالا اما نشئگی از سرمون افتاده
هر چی میکشیم همو بالا نمیریم
سیگارتو توی قهوه ی یخ شدت خاموش کردی
گفتی چرا نمیذاری برم؟
گفتم منکه نگرفتمت که
گفتی دستات بازه ولی چشمات پاهامو بسته
چشمامو بستم و باز کردم
دیگه نبودی
نبودی...
۹.۴k
۲۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.