شست و رخت به خا و به باد داد مرا

شكست و ريخت به خاك و به باد داد مرا
چنانكه گويیی ھرگز كسی نزاد مرا
مرا به خاك سپردند و آمدند و گذشت
تكان نخورد درين بی كرانه آب از آب
ستاره می‌تابید
بنفشه می‌خنديد
زمین به گرد سر آفتاب می‌گرديد
ھمان طلوع و غروب و ھمان خزان و بھار
ھمان ھیاھو
جاری به كوچه و بازار
ھمان تكاپو
آن گیر و دار آن تكرار
ھمان زمانه كه ھرگز نخواست شاد مرا...

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۲)

هربار کههوای رفتن به سرم می زندمی رومدر گوشه ایتنها می نشینم...

آسمان که نشد،چرا درخت نباشم.وقتی تو در مناین همه پرنده‌ای؟ذه...

به گمانم نگهم دل به کسی بست که نیست و دلم غرق تمنای کسی هست ...

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی،مرا مستی و سکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط