عاشقانه
مثل تیری خسته از خشم کمان،از دست رفت
با نسیمی عمرِ شمع نیمه جان از دست رفت
عاشقش بودم ولی یک عاشق بی دستو پا
آنقدر چیزی نگفتم تا زمان از دست رفت
حرف ها در سینه بود اما به لب جاری نشد
تا که دوران جوانی بی امان از دست رفت
منتظر بودم که از چشمم بخواند، او ولی...
چون نمیدانست خواندن،بیگمان از دسترفت
خسته شد آخر از این امروز و فردا کردنم
یا که شاید پای حرف دیگران از دست رفت
تابِ بی مهری برایش آن چنان آسان نبود
با دلی رنجور و جسمی ناتوان از دست رفت
پای من می ماند اگر... یکبار میگفتم بمان!
با دلی بینِ زمین و آسمان از دست رفت
انتظارش را میان قاب چشمم جا گذاشت
آنکه دور از انتظارم ناگهان،از دست رفت
با نسیمی عمرِ شمع نیمه جان از دست رفت
عاشقش بودم ولی یک عاشق بی دستو پا
آنقدر چیزی نگفتم تا زمان از دست رفت
حرف ها در سینه بود اما به لب جاری نشد
تا که دوران جوانی بی امان از دست رفت
منتظر بودم که از چشمم بخواند، او ولی...
چون نمیدانست خواندن،بیگمان از دسترفت
خسته شد آخر از این امروز و فردا کردنم
یا که شاید پای حرف دیگران از دست رفت
تابِ بی مهری برایش آن چنان آسان نبود
با دلی رنجور و جسمی ناتوان از دست رفت
پای من می ماند اگر... یکبار میگفتم بمان!
با دلی بینِ زمین و آسمان از دست رفت
انتظارش را میان قاب چشمم جا گذاشت
آنکه دور از انتظارم ناگهان،از دست رفت
۱۰.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.