چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 30
*ویو رزی
سرمو تکون دادم به اعلامت اره....
ته زیر بغل...مو گرفت و کمکم کرد به سمت سرویس برم....
کاملا دولا شده بودم از درد....
رسیدیم به سرویس طبقه بالا که ته گفت :
تهیونگ : همینجا بمون برم برات پد بیارم....
سرمو تکون دادم و به دیوار تکیع دادم...
بعد چند دقیقه ته با پد اومد بع سمتم...
پد رو گذاشت تو دستم و گفت:
تهیونگ: برو تو منم برم برات کیسه اب گرم بیارم...
اروم زیر لب گفتم:
رزی: باشه...
در رو باز کردم و رفتم داخل...
*چند دقیقه بعد
بعد از اینکه کارمو انجام دادم دستم رو شستم و باحولع خشک کردم...
در رو باز کردم و رفتم بیرون که دیدم ته بع دیوار تکیه داده و با کیسه اب گرم منتظرمه...
شاید الان روز دیگه ای بود از خوشحالی بال در میاوردم که برادرم همه جوره پشتمه و برام مرد بودن به خرج میده اما الان فرق داشت و فقط به یع لبخند اکتفا کردم....
وقتی منو دید سریع به سمتم اومد و گفت:
تهیونگ: بهتر شدی؟....ق داشت و فقط به یع لبخند اکتفا کردم....
وقتی منو دید سریع به سمتم اومد و گفت:
تهیونگ: بهتر شدی؟....
رزی: نچ...
ته کیسه اب گرمو داد دستم و گفت:
تهیونگ: اینو بزار رو شکم...ت وقتی رفتیم پایین بهت قرص میدم...
کیسه رو از زیر لبا...س ته رد کردم و گذاشتم رو شکمم...
خواستم برم که...
یهو احساس کردم رو هوا معلقم.....
ته بغل...م کرده بود.... پاهامو اروم تکون دادم و گفتم:
رزی: بزارم پایین سنگینم خودم میام...
ته خندید وگفت:
تهیونگ: تو عه فسقلی کجات سنگینه...
اخم کردم و گفتم:
رزی: فسقلی خودتی...
حمایت فراموش نشه🌈
سرمو تکون دادم به اعلامت اره....
ته زیر بغل...مو گرفت و کمکم کرد به سمت سرویس برم....
کاملا دولا شده بودم از درد....
رسیدیم به سرویس طبقه بالا که ته گفت :
تهیونگ : همینجا بمون برم برات پد بیارم....
سرمو تکون دادم و به دیوار تکیع دادم...
بعد چند دقیقه ته با پد اومد بع سمتم...
پد رو گذاشت تو دستم و گفت:
تهیونگ: برو تو منم برم برات کیسه اب گرم بیارم...
اروم زیر لب گفتم:
رزی: باشه...
در رو باز کردم و رفتم داخل...
*چند دقیقه بعد
بعد از اینکه کارمو انجام دادم دستم رو شستم و باحولع خشک کردم...
در رو باز کردم و رفتم بیرون که دیدم ته بع دیوار تکیه داده و با کیسه اب گرم منتظرمه...
شاید الان روز دیگه ای بود از خوشحالی بال در میاوردم که برادرم همه جوره پشتمه و برام مرد بودن به خرج میده اما الان فرق داشت و فقط به یع لبخند اکتفا کردم....
وقتی منو دید سریع به سمتم اومد و گفت:
تهیونگ: بهتر شدی؟....ق داشت و فقط به یع لبخند اکتفا کردم....
وقتی منو دید سریع به سمتم اومد و گفت:
تهیونگ: بهتر شدی؟....
رزی: نچ...
ته کیسه اب گرمو داد دستم و گفت:
تهیونگ: اینو بزار رو شکم...ت وقتی رفتیم پایین بهت قرص میدم...
کیسه رو از زیر لبا...س ته رد کردم و گذاشتم رو شکمم...
خواستم برم که...
یهو احساس کردم رو هوا معلقم.....
ته بغل...م کرده بود.... پاهامو اروم تکون دادم و گفتم:
رزی: بزارم پایین سنگینم خودم میام...
ته خندید وگفت:
تهیونگ: تو عه فسقلی کجات سنگینه...
اخم کردم و گفتم:
رزی: فسقلی خودتی...
حمایت فراموش نشه🌈
۲۳۵
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.