شعر بهم مے ریزد
شعر بهم مے ریزد
زمانے که
براے پیدا کردن خودم
واژه ها را زیر رو مےکنم
و بےدریغ باران مےبارد...
آخرش بغضم حافظه اش
را از دست مے دهد
و یادم مے رود
این روز ها را چقد گریسته ام..؟
خودم
چمدان خواهم بست
تنهایے ام در اتقاق مےماند
و
قلبم،
آه قلبم...،
گفته ام منتظرش بماند...
زمانے که
براے پیدا کردن خودم
واژه ها را زیر رو مےکنم
و بےدریغ باران مےبارد...
آخرش بغضم حافظه اش
را از دست مے دهد
و یادم مے رود
این روز ها را چقد گریسته ام..؟
خودم
چمدان خواهم بست
تنهایے ام در اتقاق مےماند
و
قلبم،
آه قلبم...،
گفته ام منتظرش بماند...
۵۹۴
۲۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.