ماه زل می زند، لبخندی به پهنای آسمان می زند و [زندگی] در
ماه زل میزند، لبخندی به پهنای آسمان میزند و [زندگی] در اعماقم زبانه میکشد.
نزدیک صبح است؛ ماه دارد میمیرد!
- من شب بودم؛ ماه را زنده نگاه میداشتم -
[مرا] در بر میگیرد تا زنده بماند.
ماه نواخت، من رقصیدم
ماه خواند، من نوشتم
ماه تراوید، من خود را در او گم کردم
و ماه خندید، من، من را ندید! چند نفری رسیدند؛ صورتشان به مانند ماه بود. یا...
یا شاید من همه را ماه میدیدم!
گفتند که ماه [زندگی] مرا بلعید، من مردهام؛ برای ابدیت ماه.
پوزخندی کشدار باید نصیبشان میشد. مرگ؟!
من شبم، من ماهم.
مگر ماه به ابدیت نرسیده بود؟!
من همان ابدیتم...
- نیکتوفیلیا [ شیفتهٔ شب]
نزدیک صبح است؛ ماه دارد میمیرد!
- من شب بودم؛ ماه را زنده نگاه میداشتم -
[مرا] در بر میگیرد تا زنده بماند.
ماه نواخت، من رقصیدم
ماه خواند، من نوشتم
ماه تراوید، من خود را در او گم کردم
و ماه خندید، من، من را ندید! چند نفری رسیدند؛ صورتشان به مانند ماه بود. یا...
یا شاید من همه را ماه میدیدم!
گفتند که ماه [زندگی] مرا بلعید، من مردهام؛ برای ابدیت ماه.
پوزخندی کشدار باید نصیبشان میشد. مرگ؟!
من شبم، من ماهم.
مگر ماه به ابدیت نرسیده بود؟!
من همان ابدیتم...
- نیکتوفیلیا [ شیفتهٔ شب]
۱۴.۲k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱