رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۱۰۶
انقدر خسته بودیم گرفتیم خوابیدی
(روز عروسی)
الان یه هفته شده و جونگ کوک منو به خانوادش معرفی کرد و امشبم شب عروسیه من از صبح رفته بودم آرایشگاه نمیدونستم جونگ کوک چجوری شده ولی میدونم خیلی خوشتیپ شده بوده تا ساعت پنج تو آرایشگاه بودم و کلافه شده بودم بعد رفتم سراغ لباس عروس یه لباس عروس خوشگل رژلبمم قرمز بود
از زبون جونگ کوک
من حاضر شده بودم ولی استرس داشتم روبه تهیونگ گفتم من:تهیونگ یعنی گائول چه شکلی شده تهیونگ:میبینیش میفهمی من:اوففف استرس دارم تهیونگ:همه اینجورین شب عروسیته ها اونم الان اینه چی استرس داره من:هوففف ساعت هفت شد و من قرار بود گائولو ببینم دوییدم با ماشینم که تهیونگم همرام بود اومد و منم گازشو گرفتم رفتم رسیدم به در آرایشگاه تهیونگ اومد جلومو گرفت تهیونگ:هی کجا صبر کن من:نمی تونم تهیونگ:جونگ کوک من:خیله خوب فقط برم تو 😭😭😭 تهیونگ:چی بگم آروم باش رفتم تو تویه آرایشگاه یه در دیگه بود دو تا در بود آرایشگاه آنچنانی بود نرفتم و فقط از دور صداش زدم من:گائولللللل بعد یکی دیگه در و باز کرد و من با دیدنش ذوق مرگ شدنم هر دومون اینه چی وقتی همو دیدیم ذوق مرگ شدیم و برگشتیم و من رفتم بیرون من:وایییی نههه(این خول بازیشونه😂) هی از پشت در نگاش میکردم و بعد دوباره میرفتم پشت در اونم برمیگشت گائول:عررررر😄 دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم تو اونم اومد (مثل این خرگوشا هستن هی یه جا قایم میشن تا یکیو میبینن زرت قایم میشن اونجوری😂🤣😍 بعد دستشونم رو چشماشون بود)
و بعد گرفتم کشیدمش سمت خودم
از زبون خودم
جونگ کوک اومد منو کشید سمت خودش کوک:خیلی خوشگل شدی داریم میمیرم من:توهم خیلی خوشتیپ شدی😍دارم به زور تحمل میکنم قش نکنم کوک:بکنیم گرفتمت برگشتیم سمت تهیونگ دیدیم تهیونگ داره به زنه آرایشگره نگاه میکنه و اون یکیم همینطور منم در گوش جونگ کوک گفتم من:جونگ کوک اینم عاشق شد کوک:آره از قیافش معلومه من:آره😂 کوک:خخخخ بریم من:بریم کوک:تهیونگ نمیای تهیونگ:هوم من یه دقیقه دیگه میام من:واو خیله خوب بعد جونگ کوک دستمو گرفت و باهم رفتیم عروسیمون تویه باغ سرسبز بود و ما رفتیم و تهیونگ نیم ساعت دیگه اومد اون پشت داشت یه چیزیو تو گوشیش سیو میکرد من:جونگ کوک تهیونگ کوک یه نگاه به تهیونگ کوک:فکر کنم موخ دختررو زد و شمارشو گرفت مثل من😍دیدی اون موقع چجوری به دختره نگاه میکرد من:اوهوم کوک:خوب منم همون شکلی داشتم بهت نگاه میکردم وقتی اولین بار اومدی کمپانی😍 من:تو مخ منو نزدی تو از هفت سال پیش موخ منو زده بودی پسر بعد عاقد اومد و مام پشت میز نشستیم مامان بابای جونگ کوکم بودن مامان و باباش گفته بودن بهشون بگم مامان چون وقتی جونگ کوک باهاشون آشنام کرد
(روز عروسی)
الان یه هفته شده و جونگ کوک منو به خانوادش معرفی کرد و امشبم شب عروسیه من از صبح رفته بودم آرایشگاه نمیدونستم جونگ کوک چجوری شده ولی میدونم خیلی خوشتیپ شده بوده تا ساعت پنج تو آرایشگاه بودم و کلافه شده بودم بعد رفتم سراغ لباس عروس یه لباس عروس خوشگل رژلبمم قرمز بود
از زبون جونگ کوک
من حاضر شده بودم ولی استرس داشتم روبه تهیونگ گفتم من:تهیونگ یعنی گائول چه شکلی شده تهیونگ:میبینیش میفهمی من:اوففف استرس دارم تهیونگ:همه اینجورین شب عروسیته ها اونم الان اینه چی استرس داره من:هوففف ساعت هفت شد و من قرار بود گائولو ببینم دوییدم با ماشینم که تهیونگم همرام بود اومد و منم گازشو گرفتم رفتم رسیدم به در آرایشگاه تهیونگ اومد جلومو گرفت تهیونگ:هی کجا صبر کن من:نمی تونم تهیونگ:جونگ کوک من:خیله خوب فقط برم تو 😭😭😭 تهیونگ:چی بگم آروم باش رفتم تو تویه آرایشگاه یه در دیگه بود دو تا در بود آرایشگاه آنچنانی بود نرفتم و فقط از دور صداش زدم من:گائولللللل بعد یکی دیگه در و باز کرد و من با دیدنش ذوق مرگ شدنم هر دومون اینه چی وقتی همو دیدیم ذوق مرگ شدیم و برگشتیم و من رفتم بیرون من:وایییی نههه(این خول بازیشونه😂) هی از پشت در نگاش میکردم و بعد دوباره میرفتم پشت در اونم برمیگشت گائول:عررررر😄 دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم تو اونم اومد (مثل این خرگوشا هستن هی یه جا قایم میشن تا یکیو میبینن زرت قایم میشن اونجوری😂🤣😍 بعد دستشونم رو چشماشون بود)
و بعد گرفتم کشیدمش سمت خودم
از زبون خودم
جونگ کوک اومد منو کشید سمت خودش کوک:خیلی خوشگل شدی داریم میمیرم من:توهم خیلی خوشتیپ شدی😍دارم به زور تحمل میکنم قش نکنم کوک:بکنیم گرفتمت برگشتیم سمت تهیونگ دیدیم تهیونگ داره به زنه آرایشگره نگاه میکنه و اون یکیم همینطور منم در گوش جونگ کوک گفتم من:جونگ کوک اینم عاشق شد کوک:آره از قیافش معلومه من:آره😂 کوک:خخخخ بریم من:بریم کوک:تهیونگ نمیای تهیونگ:هوم من یه دقیقه دیگه میام من:واو خیله خوب بعد جونگ کوک دستمو گرفت و باهم رفتیم عروسیمون تویه باغ سرسبز بود و ما رفتیم و تهیونگ نیم ساعت دیگه اومد اون پشت داشت یه چیزیو تو گوشیش سیو میکرد من:جونگ کوک تهیونگ کوک یه نگاه به تهیونگ کوک:فکر کنم موخ دختررو زد و شمارشو گرفت مثل من😍دیدی اون موقع چجوری به دختره نگاه میکرد من:اوهوم کوک:خوب منم همون شکلی داشتم بهت نگاه میکردم وقتی اولین بار اومدی کمپانی😍 من:تو مخ منو نزدی تو از هفت سال پیش موخ منو زده بودی پسر بعد عاقد اومد و مام پشت میز نشستیم مامان بابای جونگ کوکم بودن مامان و باباش گفته بودن بهشون بگم مامان چون وقتی جونگ کوک باهاشون آشنام کرد
۳۱.۳k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.