بنفشه داستان واقعی نیم ساعتی از کلاس تاریخ گذشته بود و اع
#بنفشه_داستان_واقعی_نیم_ساعتی از کلاس تاریخ گذشته بود و اعصابم از حمله مغول ها و تجاوز و.. خورد بود و از اونجایی که تخیلم قوی بود همه شخصیت ها رو تصور میکردم و حسابی تو خیالاتم غرق بودم که صدای در کلاس اومد در کلاس باز شد،بنفشه با صورتی غمگین و افسرده وارد کلاس شد و کنارم نشست، نگرانش شدم زیر چشمی نگاهش کردم منتظر شدم تا کلاس تموم شه و دلیلشو بپرسم بعد کلاس، روبروش نشستم و مدتی نگاش کردم حسابی تو فکر بود اصلا هواسش اینجا نبود با آرومی دستشو گرفتم و با لحن نگرانی ازش پرسیدم اتفاقی افتاده بنفشه جان؟ کاری از دستم برمیاد؟
_عمیق آهی کشید و با لحن غمگینی گفت نه ریحان جان . بعد مکث طولانی به روبروش چشم دوخت و گفت مدیر مدرسه چند روز پیش منو به یک خانواده مذهبی برا ازدواج معرفی کرده بود و الان مدیرصدام کرد و گفت اون خانواده مذهبی گفتن که ما ی دختر چادری، اصیل ، نجیب، با اخلاق و البته زیبا میخوایم این دختر قیافش معمولیه و به درد ما نمیخوره .
متأسف نگاش کردم به این فکر کردم چرا مدیر این حرفو زده حتی اگه حرف اون خانواده باشه نباید مدیرمون اینو میگفت یعنی نمی دونه اعتماد به نفس ی دخترو چطور ازش گرفته ؟ خدای من ایناکه خانواده مذهبی بودن اینقدر ظاهر ی دختر براشون از باطن مهمتره وای ب حال بقیه خانواده ها ....
خدایا الان چه جمله ای بگم که حالشو خوب کنم چطور اعتماد ب نفس له شده شو بهش برگردونم چی بگم ... تو این افکار بودم که بنفشه گفت بی خیال حق دارن شاید اگه منم پسر بودم دنبال زن زیبا بودم قانون دنیا همینه زن باید زیبا باشه
بنفشه داشت خودشو قانع میکرد که حق با اوناست زن فقط باید زیبا باشه میگفت کسی که زیباست #دو_روزی داره یکی #دست خدا یکی دست #بنده خدا
بنفشه میگفت من حق ازدواج رو ندارم چون اگه با مردی ازدواج کنم همش عذاب وجدان دارم که اون میتونست با ی زن زیبا ازدواج میکرد نه ی زن معمولی که حتی .....
اما من دلم گرفت از این دنیا از آدمایی که با حرفاشون خواسته یا ناخواسته دل دوستمو شکوندن ، عمیق ب بنفشه نگاه کردم خیلی توانمند بود بچه روستا و هر روز صبح برای درس می اومد شهر ، تمام ایده های تزیینی مدرسه مال بنفشه بود ، روزای جشن سالن مدرسه رو تزیین میکرد و ایده های جالبی به مدیر مدرسه میداد درسشم خوب بود حتی یادمه شب قدر تو مدرسه برا کلی آدم آشپزی کرد و هنرهای زیادی داشت و کسی بود که کنارش احساس آرامش داشتی چرا هیچ کس این زیبایی ها رو نمیدید؟؟ #ب_نظرم همون طور که تو قرآنم خوندم باید آدم با کسی زندگی کنه که کنارش #احساس_آرامش داشته باشه و قلب و فکرش زیبا باشه بی خیال ظاهر #بنفشه #ریحانه #زیبایی #زشت #آرامش
#ریحانه_آریامحتشم
_عمیق آهی کشید و با لحن غمگینی گفت نه ریحان جان . بعد مکث طولانی به روبروش چشم دوخت و گفت مدیر مدرسه چند روز پیش منو به یک خانواده مذهبی برا ازدواج معرفی کرده بود و الان مدیرصدام کرد و گفت اون خانواده مذهبی گفتن که ما ی دختر چادری، اصیل ، نجیب، با اخلاق و البته زیبا میخوایم این دختر قیافش معمولیه و به درد ما نمیخوره .
متأسف نگاش کردم به این فکر کردم چرا مدیر این حرفو زده حتی اگه حرف اون خانواده باشه نباید مدیرمون اینو میگفت یعنی نمی دونه اعتماد به نفس ی دخترو چطور ازش گرفته ؟ خدای من ایناکه خانواده مذهبی بودن اینقدر ظاهر ی دختر براشون از باطن مهمتره وای ب حال بقیه خانواده ها ....
خدایا الان چه جمله ای بگم که حالشو خوب کنم چطور اعتماد ب نفس له شده شو بهش برگردونم چی بگم ... تو این افکار بودم که بنفشه گفت بی خیال حق دارن شاید اگه منم پسر بودم دنبال زن زیبا بودم قانون دنیا همینه زن باید زیبا باشه
بنفشه داشت خودشو قانع میکرد که حق با اوناست زن فقط باید زیبا باشه میگفت کسی که زیباست #دو_روزی داره یکی #دست خدا یکی دست #بنده خدا
بنفشه میگفت من حق ازدواج رو ندارم چون اگه با مردی ازدواج کنم همش عذاب وجدان دارم که اون میتونست با ی زن زیبا ازدواج میکرد نه ی زن معمولی که حتی .....
اما من دلم گرفت از این دنیا از آدمایی که با حرفاشون خواسته یا ناخواسته دل دوستمو شکوندن ، عمیق ب بنفشه نگاه کردم خیلی توانمند بود بچه روستا و هر روز صبح برای درس می اومد شهر ، تمام ایده های تزیینی مدرسه مال بنفشه بود ، روزای جشن سالن مدرسه رو تزیین میکرد و ایده های جالبی به مدیر مدرسه میداد درسشم خوب بود حتی یادمه شب قدر تو مدرسه برا کلی آدم آشپزی کرد و هنرهای زیادی داشت و کسی بود که کنارش احساس آرامش داشتی چرا هیچ کس این زیبایی ها رو نمیدید؟؟ #ب_نظرم همون طور که تو قرآنم خوندم باید آدم با کسی زندگی کنه که کنارش #احساس_آرامش داشته باشه و قلب و فکرش زیبا باشه بی خیال ظاهر #بنفشه #ریحانه #زیبایی #زشت #آرامش
#ریحانه_آریامحتشم
۱۰.۷k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.