در ڪوچه باغ ،
در ڪوچه باغ ،
« عشق »
میرفت و با صداےِ حزینش
می خواند :
ڪَاهی ڪَـر از ملالِ
محبت برانمت
دوری چنان مڪـن
ڪـه به شیون بخوانمت ،
پیوندِ جان
جداشدنی نیست ماهِ من
تن نیستی ڪـه
جان دهم و وارهانمت...!!
« عشق »
میرفت و با صداےِ حزینش
می خواند :
ڪَاهی ڪَـر از ملالِ
محبت برانمت
دوری چنان مڪـن
ڪـه به شیون بخوانمت ،
پیوندِ جان
جداشدنی نیست ماهِ من
تن نیستی ڪـه
جان دهم و وارهانمت...!!
۲.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.