شاهنامه کیخسرو ۸۴ .۶۰ سال از گذشت با خود فکر می کرد بهتر
#شاهنامه #کیخسرو #۸۴ .۶۰ سال از گذشت با خود فکر میکرد بهتر است تخت شاهی را کناری گذارم و به گوشهای رفته و به نیایش خداوند بپردازم همه از کار شاه متعجب شدند روزی بزرگان را به حضور طلبید . بزرگان گفتند : چه چیز خاطرت را میآزارد : کسی مرا نیازرده اما من آرزویی دارم و آن دست کشیدن دوری از دنیاست بزرگان دنبال زال ورستم بفرستند . شبی خسرو در خواب سروش غیبی را دید که به او میگفت حالا سرا را به کسی دیگر بسپر . بهتر است پادشاهی را به لهراسپ بسپری . وقتی شاه فهمید که زال و رستم آمدهاند شاد شد و به پیشوازشان رفت و احوالشان را پرسید به زال گفت آرزویی از خدا داشتم و پنج هفته به رازونیاز پرداختم تا اینکه صبح سروش غیبی بر من نازل شد و گفت :آمادهباش که گاه رفتن است . و ای بزرگان بدانید که راه من از راه اهریمن جداست و من به خدا گرویدهام . . اگر بیشتر بمانم مانند کاووس و جمشید گمراه میشوم وبزرگان راضی شدن.
بعد از یک هفته شاه در گنجهایش را گشود و به گودرز گفت : این گنجها را به نیازمندان بده و شهرهای ویران را بساز سپس شاه به دنبال لهراسپ فرستاد و او را بهجای خود بر تخت نشاند و تاج بر سرش نهاد و بسیار به او پند و اندرز داد . کیخسرو گفت : او نبیره هوشنگ است و خداوند به من دستور داد تا او را به جانشینی خود انتخاب نمایم پس بزرگان هم لهراسپ را پادشاه خواندند. بعدازآن خسرو همه پهلوانان را یکیک در برگرفت و خداحافظی کرد و گفت : سپس خسرو شبرنگ بهزاد را خواست . سپس از لهراسپ خداحافظی کرد و با بعضی از بزرگان ازجمله زال و رستم و گودرز و گیو و بیژن و گستهم و فریبرز و توس به راه افتاد . صدهزار زن و مرد به دنبال شاه راه افتادند و تقاضا میکردند که برگردد . شاه گفت : نگران نباشید که روزی دوباره یکدیگر را خواهیم دید .
زال و رستم و گودرز پذیرفتند و برگشتند اما توس و گیو و فریبرز و بیژن و گستهم بازهم دنبالش حرکت کردند تا به چشمه آبی رسیدند و اتراق کردند . شب شاه با آب چشمه سروتن شست و به بزرگان گفت : اکنون دیگر زمان خداحافظی است و دیگر یکدیگر را نمیبینیم . به دنبال من نیایید که گم میشوید وقتی خورشید زد دیگر از خسرو خبری نبود پس پهلوانان در کنار چشمه ماندند . ناگاه هوا ابری شد و همه زیر برف ماندند تا رستم به دنبالشان رفت و بالاخره اجساد آنها را زیر برف یافت
لهراسپ نیز از ناپدید شدن خسرو و کشته شدن همراهانش باخبر شد . پس بر تخت نشست و بزرگان را جمع کرد و گفت : همه سخنان خسرک را شنیدید پس هرچه او گفت من همان را انجام میدهم .بزرگان گفتند گوش به فرمان لهراسب هستن شاه از همراهی پهلوانانش خشنود شد و صبر کرد تا عزاداری تمام شود و روزی فرخنده تاجگذاری کند
بعد از یک هفته شاه در گنجهایش را گشود و به گودرز گفت : این گنجها را به نیازمندان بده و شهرهای ویران را بساز سپس شاه به دنبال لهراسپ فرستاد و او را بهجای خود بر تخت نشاند و تاج بر سرش نهاد و بسیار به او پند و اندرز داد . کیخسرو گفت : او نبیره هوشنگ است و خداوند به من دستور داد تا او را به جانشینی خود انتخاب نمایم پس بزرگان هم لهراسپ را پادشاه خواندند. بعدازآن خسرو همه پهلوانان را یکیک در برگرفت و خداحافظی کرد و گفت : سپس خسرو شبرنگ بهزاد را خواست . سپس از لهراسپ خداحافظی کرد و با بعضی از بزرگان ازجمله زال و رستم و گودرز و گیو و بیژن و گستهم و فریبرز و توس به راه افتاد . صدهزار زن و مرد به دنبال شاه راه افتادند و تقاضا میکردند که برگردد . شاه گفت : نگران نباشید که روزی دوباره یکدیگر را خواهیم دید .
زال و رستم و گودرز پذیرفتند و برگشتند اما توس و گیو و فریبرز و بیژن و گستهم بازهم دنبالش حرکت کردند تا به چشمه آبی رسیدند و اتراق کردند . شب شاه با آب چشمه سروتن شست و به بزرگان گفت : اکنون دیگر زمان خداحافظی است و دیگر یکدیگر را نمیبینیم . به دنبال من نیایید که گم میشوید وقتی خورشید زد دیگر از خسرو خبری نبود پس پهلوانان در کنار چشمه ماندند . ناگاه هوا ابری شد و همه زیر برف ماندند تا رستم به دنبالشان رفت و بالاخره اجساد آنها را زیر برف یافت
لهراسپ نیز از ناپدید شدن خسرو و کشته شدن همراهانش باخبر شد . پس بر تخت نشست و بزرگان را جمع کرد و گفت : همه سخنان خسرک را شنیدید پس هرچه او گفت من همان را انجام میدهم .بزرگان گفتند گوش به فرمان لهراسب هستن شاه از همراهی پهلوانانش خشنود شد و صبر کرد تا عزاداری تمام شود و روزی فرخنده تاجگذاری کند
۷۴.۵k
۰۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.