ترک کردن که قیل و قال نمی خواهد
ترک کردن که قیل و قال نمی خواهد
کافیست فقط ارزش بودنت برایش
کمتر از گیر گرفتاریش باشد
آنوقت بی آنکه برایت دست خداحافظ
تا همیشه اش را بلند کند
تو را منتظر بر صندلی انتظار می گذارد
و پایش را پشت به تمام
دوستت دارم هایم می کوباند و
برای همیشه همیشه می رود
دیگر مگر میتوان به خورد علاقه ات
فرو کرد که او رفته است؟
که دیگر هیچ میلی برای دیدن چهره به
عزا نشسته ات از آتیش علاقه اش
در وجودش ندارد؟ !
چمدان وجدانش را بر می دارد و می رود
چه دردی دارد قبول قاضی شدنش
چنان شانه بی تفاوت می رود که هر
اشکی از انتظارت ،
دل هر جنبنده انسانی را بسوزاند
تا برود و سوال پیچ وجودش شود
که به کدامین تقصیر پا به ترکش می گذاری ؟
بی هیچ دلیل موجه از اقدام عجیبش
همه را گردن به تقصیر مصلحت می گذارد و
صلاح تو را بهتر می داند که می رود
آخ که دل زنانه ام هوس یقه گیری
ظاهر مهربان مردانه اش را می کند
که بگوید
آنوقت سال از جوانیم که
هوس رفع تنهاییت
پاگیر زندگی من شد
مصلحت امروزت را
بر کدام بالن خوش خیالی
روانه آسمان کردی
که حال تازه بعد پیر دختر شدن جوانیم
به یاد مصلحت زندگی من نشسته ای ؟
میخوام با دیده خون ز اشکم به چشمان
سیاه دل خراب کنش زل بزنم
بگویم پا به پای کدام روزگاری گذاشته ای
که دل به ترک دوست داشتم داده ای؟
میخواهم بگویم به جان همین موهای
یک شبه سفید شده از شوک رفتنت
پشیمان می شوی از ترک کردن
احساسی که سال به سال علاقه اش گذاشت
و قدم به قدم زندگیت روانه کرد
و بی هیچ
طمع خواستنی از وجودت
تو را به خطابی جز شما صدا نزد
تا تو همیشه برای ادب احترامش
اولین شما از زندگی زنی باشی
که انقد دیوانه وار با شما گفتن
احترامش دوستت دارد
با این بی صدا رفتن های قاضی شده ات
فقط خیال وجدان خویش را
قاصدک کرده ای
و گرنه عجیب پشیمان رفتن می شوی
چون این من عاشق شده از ادب
فرشته زمینی خویش را دوست دارد
یعنی
من
شما را
خیلی دوست دارم ...
می فهمی ؟
#حمیدرضا_میتران
کافیست فقط ارزش بودنت برایش
کمتر از گیر گرفتاریش باشد
آنوقت بی آنکه برایت دست خداحافظ
تا همیشه اش را بلند کند
تو را منتظر بر صندلی انتظار می گذارد
و پایش را پشت به تمام
دوستت دارم هایم می کوباند و
برای همیشه همیشه می رود
دیگر مگر میتوان به خورد علاقه ات
فرو کرد که او رفته است؟
که دیگر هیچ میلی برای دیدن چهره به
عزا نشسته ات از آتیش علاقه اش
در وجودش ندارد؟ !
چمدان وجدانش را بر می دارد و می رود
چه دردی دارد قبول قاضی شدنش
چنان شانه بی تفاوت می رود که هر
اشکی از انتظارت ،
دل هر جنبنده انسانی را بسوزاند
تا برود و سوال پیچ وجودش شود
که به کدامین تقصیر پا به ترکش می گذاری ؟
بی هیچ دلیل موجه از اقدام عجیبش
همه را گردن به تقصیر مصلحت می گذارد و
صلاح تو را بهتر می داند که می رود
آخ که دل زنانه ام هوس یقه گیری
ظاهر مهربان مردانه اش را می کند
که بگوید
آنوقت سال از جوانیم که
هوس رفع تنهاییت
پاگیر زندگی من شد
مصلحت امروزت را
بر کدام بالن خوش خیالی
روانه آسمان کردی
که حال تازه بعد پیر دختر شدن جوانیم
به یاد مصلحت زندگی من نشسته ای ؟
میخوام با دیده خون ز اشکم به چشمان
سیاه دل خراب کنش زل بزنم
بگویم پا به پای کدام روزگاری گذاشته ای
که دل به ترک دوست داشتم داده ای؟
میخواهم بگویم به جان همین موهای
یک شبه سفید شده از شوک رفتنت
پشیمان می شوی از ترک کردن
احساسی که سال به سال علاقه اش گذاشت
و قدم به قدم زندگیت روانه کرد
و بی هیچ
طمع خواستنی از وجودت
تو را به خطابی جز شما صدا نزد
تا تو همیشه برای ادب احترامش
اولین شما از زندگی زنی باشی
که انقد دیوانه وار با شما گفتن
احترامش دوستت دارد
با این بی صدا رفتن های قاضی شده ات
فقط خیال وجدان خویش را
قاصدک کرده ای
و گرنه عجیب پشیمان رفتن می شوی
چون این من عاشق شده از ادب
فرشته زمینی خویش را دوست دارد
یعنی
من
شما را
خیلی دوست دارم ...
می فهمی ؟
#حمیدرضا_میتران
۳.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.