فن فیکشن اسمات و خنده دار از تهیونگ پارت اخل
خوب دیه این اخرشه و میدونین دیه......اونایی که ارمین بیان بوس 😂👐💜
از دید تهیونگ//
+ل....لونا....اون ...چ....چی.....گفت؟
_تهیونگ بهت توضیح میدم
یهو چشام سیاهی رفت....ولی بعد چشامو باز کردم....تویه خونه بودم....اونجا یه مرد کپی من فقط یکم با موهای بلند نشسته بود رو مبل..../مث عکس بالا// بعد رفت....منم خسته شدمو خوابیدم....اما عجیبه که هیچ حرفی نمیزنم....
//ازدید خودت...یعنی لونا//
میخواستم حرف بزنم که یعدفه چشاش سیاه شد....نه نههههه......لعنت بهت کوکککککک.....اون گرگ شده بود....هووووفففف.....دیگه کاری از دست هیچکس برنمیومد.....اما....اما مطمئنم.....که اونم منو دوس داره.....به چشاش نگاه کردم.....اونم داشت نگام میکرد.....دیدم که رفته....داره خودشو میسپوره به گرگ درونش....ترس برمداشت....همون لحظه افتاد رومو بدون هیچ مقدمه ای رفت سراغ گردنم......بعدش سرشو اورد بالاو لبمو میبوسید....دیگه نفسم بالا نمیومد که اون ولم کرد....اما دوباره منو بوسید.....میتونستم حس کنم که داشت لباسامو بالباسای خودشو پاره میکردو مینداخت اونور.....ازم جدا شدو تو چشام نگاه کردو گفت
_از همون اول عاشق این چشات شدم خانم کوچولو...
همون موقع بدون هیچ مقدمه ای واردم کرد.....
+ججججیییغغ.....
صدام تو دهنش خفه میشد چون منو میبوسید....بعد ۲دور توم خالی شدو تو بغلم بیهوش شد.....فهمیدم داره دوباره خودشو پیدا میکنه.....اما.....امیدوارم بدونه که چی شده....تو اون موقع که اون روم بیهوش بود من داشتم از گرما خفه میشدم.....پوستم داشت از زرد تبدیل به سفید میشدو مثل ماری که داره پوست اندازی میکنه پوستام میریخت....جای بالام که زخم شده بودن...داشته به کلی از بین میرفتن....ستون و مهره هام داشتن جابجا میشدن....میتونستم صداشونو بشنوم....گریم گرفت از درد....که یعدفه دردم ساکت شد....به دستام نگاه کردم...سفید بودن...کامل انسان شدم....دیدم اون پوستایی که رو زمین بودن داره پودر میشه....بعد چند لحظه تهیونگم بیدار شد...
_اخخخخ....سرم...هههههههههه😱😱😱😱چرااااااا لختییممممممم😱😱😱
+ی...یعنی...
لبمو بوس کردو بغلم کردو برد تو وان و ماساژم داد....اومدیم بیرونو لباسامونو پوشیدیمو دراز کشیدیم روتخت که گفت:
_اره .....همه چیرو از یه مردی که خودشو گرگ درونم خطاب کرد بهم توضیح داد......پری خوشگل من.....
پایان😂👐💔
نظر بدین لاوام😂
میخوام بدونم چطور بود؟!😂
از دید تهیونگ//
+ل....لونا....اون ...چ....چی.....گفت؟
_تهیونگ بهت توضیح میدم
یهو چشام سیاهی رفت....ولی بعد چشامو باز کردم....تویه خونه بودم....اونجا یه مرد کپی من فقط یکم با موهای بلند نشسته بود رو مبل..../مث عکس بالا// بعد رفت....منم خسته شدمو خوابیدم....اما عجیبه که هیچ حرفی نمیزنم....
//ازدید خودت...یعنی لونا//
میخواستم حرف بزنم که یعدفه چشاش سیاه شد....نه نههههه......لعنت بهت کوکککککک.....اون گرگ شده بود....هووووفففف.....دیگه کاری از دست هیچکس برنمیومد.....اما....اما مطمئنم.....که اونم منو دوس داره.....به چشاش نگاه کردم.....اونم داشت نگام میکرد.....دیدم که رفته....داره خودشو میسپوره به گرگ درونش....ترس برمداشت....همون لحظه افتاد رومو بدون هیچ مقدمه ای رفت سراغ گردنم......بعدش سرشو اورد بالاو لبمو میبوسید....دیگه نفسم بالا نمیومد که اون ولم کرد....اما دوباره منو بوسید.....میتونستم حس کنم که داشت لباسامو بالباسای خودشو پاره میکردو مینداخت اونور.....ازم جدا شدو تو چشام نگاه کردو گفت
_از همون اول عاشق این چشات شدم خانم کوچولو...
همون موقع بدون هیچ مقدمه ای واردم کرد.....
+ججججیییغغ.....
صدام تو دهنش خفه میشد چون منو میبوسید....بعد ۲دور توم خالی شدو تو بغلم بیهوش شد.....فهمیدم داره دوباره خودشو پیدا میکنه.....اما.....امیدوارم بدونه که چی شده....تو اون موقع که اون روم بیهوش بود من داشتم از گرما خفه میشدم.....پوستم داشت از زرد تبدیل به سفید میشدو مثل ماری که داره پوست اندازی میکنه پوستام میریخت....جای بالام که زخم شده بودن...داشته به کلی از بین میرفتن....ستون و مهره هام داشتن جابجا میشدن....میتونستم صداشونو بشنوم....گریم گرفت از درد....که یعدفه دردم ساکت شد....به دستام نگاه کردم...سفید بودن...کامل انسان شدم....دیدم اون پوستایی که رو زمین بودن داره پودر میشه....بعد چند لحظه تهیونگم بیدار شد...
_اخخخخ....سرم...هههههههههه😱😱😱😱چرااااااا لختییممممممم😱😱😱
+ی...یعنی...
لبمو بوس کردو بغلم کردو برد تو وان و ماساژم داد....اومدیم بیرونو لباسامونو پوشیدیمو دراز کشیدیم روتخت که گفت:
_اره .....همه چیرو از یه مردی که خودشو گرگ درونم خطاب کرد بهم توضیح داد......پری خوشگل من.....
پایان😂👐💔
نظر بدین لاوام😂
میخوام بدونم چطور بود؟!😂
۵۶.۳k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.