عاشقانه
چقدر آسان نوشتی قصه ی این آشنایی را
تو که تصویر کردی آخرش روز جدایی را
تو که مست از شرابت کرده بودی جان عاشق را
چگونه ریختی در استکانم بی وفایی را !؟
فریب حرفهای خوب و شیرین تو را خوردم
نمی دانستم از اغاز؛ رمز دلربایی را
دلِ خوش باورم هرگز نمی دانست زندانی
نمی بیند دگر با چشم خود، روز رهایی را
گمانم تیشه ی فرهاد هم دیگر قدیمی شد !!
که نشنیده دلت از بیستونِ من صدایی را
ببین حال مرا رحمی به این قلب پریشان کن
بزن دیگر به زخم بیکسی تیر نهایی را
تو که تصویر کردی آخرش روز جدایی را
تو که مست از شرابت کرده بودی جان عاشق را
چگونه ریختی در استکانم بی وفایی را !؟
فریب حرفهای خوب و شیرین تو را خوردم
نمی دانستم از اغاز؛ رمز دلربایی را
دلِ خوش باورم هرگز نمی دانست زندانی
نمی بیند دگر با چشم خود، روز رهایی را
گمانم تیشه ی فرهاد هم دیگر قدیمی شد !!
که نشنیده دلت از بیستونِ من صدایی را
ببین حال مرا رحمی به این قلب پریشان کن
بزن دیگر به زخم بیکسی تیر نهایی را
۷.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.