دانشجو که بودم
دانشجو که بودم می دانستم از دانشگاه فارغ التحصیل بشم بابا ندارم!!! و پدر سرطانی من یک مستاجر است !!! به خاطر اینکه حاصل ازدواج یک اختلاف ژنتیکی نسبتا شدید هستم قدرت کارگری ندارم !!! به خاطر عذابهایی که پدرم و جامعه در زمان حیاتم به من داده بودند از ذهنم نتوانستم استفاده کنم و می دانستم وقتی بی پدر بشم مدرک دانشگاهیم یک لیسانس از دانشگاه آزاده!!! فامیلمان دعوا بهانه کرده بودند و خدا را شکر قطع رابطه کرده بودند!!! خانواده ام یک باغچه هم خریده بودند که چون روستاییان ایران خیلی خیلی با فرهنگ هستند و چشم به زمین همسایه ندارند نمی توانستم رویش حساب کنم اما من خوشبخت بودم واقعا خوشبخت آنقدری که دلم برای کافران می سوخت میگفتم بیچاره ها قرآن ندارند مثل ما آیه الکرسی ندارند به بابام میگفتم یک قرآن رایگان بفرست برای زن عمو حمید که در انگلستان زندگی می کند بابام متعجب بود!!! روح الله بودن اینگونه است
۱۹۱
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.