"شب"...
"شب"...
یعنی بی نهایت تو!
خیال و خواب تو،
بی نهایت من درمانده
و عشق جامانده...در دل این بیکران،
پنجره ایست؛ که قلبش
رو به سوی گیسوان تو می تپد..
و با هرکلامت،
با تمام سختی اش، به رقص در می آید..
عزیزترینم،
زندگی دست از خون من شسته
و خنجر غلاف کرده است ،
برای دل سپردنت ، جان سپردم،
کافی نیست؟!
یعنی بی نهایت تو!
خیال و خواب تو،
بی نهایت من درمانده
و عشق جامانده...در دل این بیکران،
پنجره ایست؛ که قلبش
رو به سوی گیسوان تو می تپد..
و با هرکلامت،
با تمام سختی اش، به رقص در می آید..
عزیزترینم،
زندگی دست از خون من شسته
و خنجر غلاف کرده است ،
برای دل سپردنت ، جان سپردم،
کافی نیست؟!
۴.۶k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.