نازنینم ، کم نشان گیر از دو چشمانت مرا
نازنینم ، کم نشان گیر از دو چشمانت مرا
از کمان ابروانت کم بزن با تیر مژگانت مرا
شد مسافر ، قلب من بر قلب تو ، آیا شود
کاسه ی آبی بپاشی ، رد کنی از زیر قرآنت مرا
چشمهایت نه مسلمان ، نه مسیحی ، آتشند
همچو آتشگاه زرتشت ، سوخت چشمانت مرا
کم بیاویزش ، کمند گیسوان از پنجره
یا بدارم کن ، بیاویزم ، به زولفانت مرا
پشت در ایستاده ام ، پژمرده شد گل در دلم
یا گشا در ، یا بکن بر خانه دربانت مرا
بره آهوی دلم ، شد خسته از آوارگی
با کمندت کن اسیرش ، یا که قربانت مرا
کودک قلبم بنالد روز و شب از تشنگی
سنگدل ، جامی ، خمی، پیمانه از جانت مرا
شد مریضت دل ، دلا پس نوش دارویت کجاست
بعد مرگم از چه کار آید ، تو درمانت مرا
داود همراز گوید گر زدی صد مهرداغت بر دلم
از جهنم میکشد بیرون ، نشان داغ پیمانت مرا.....
از کمان ابروانت کم بزن با تیر مژگانت مرا
شد مسافر ، قلب من بر قلب تو ، آیا شود
کاسه ی آبی بپاشی ، رد کنی از زیر قرآنت مرا
چشمهایت نه مسلمان ، نه مسیحی ، آتشند
همچو آتشگاه زرتشت ، سوخت چشمانت مرا
کم بیاویزش ، کمند گیسوان از پنجره
یا بدارم کن ، بیاویزم ، به زولفانت مرا
پشت در ایستاده ام ، پژمرده شد گل در دلم
یا گشا در ، یا بکن بر خانه دربانت مرا
بره آهوی دلم ، شد خسته از آوارگی
با کمندت کن اسیرش ، یا که قربانت مرا
کودک قلبم بنالد روز و شب از تشنگی
سنگدل ، جامی ، خمی، پیمانه از جانت مرا
شد مریضت دل ، دلا پس نوش دارویت کجاست
بعد مرگم از چه کار آید ، تو درمانت مرا
داود همراز گوید گر زدی صد مهرداغت بر دلم
از جهنم میکشد بیرون ، نشان داغ پیمانت مرا.....
۳۹۶
۱۴ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.