چه خواهد شد
چه خواهد شد
پارت ۲۴
به سمت ماشین بردمش و درو براش باز کردم . انتظار داشتم مثل اون روز بد اخلاقی کنه و بگه خودم دست دارم ولی چیزی نگفت و یه لبخند بهم زد و نشست تو ماشین .
*از زبان ملینا*
نشستم تو ماشین و ایلیا هم نشست و ماشین رو روشن کرد و شروع کرد به رانندگی .
با اینکه اصلا علاقه ای بهش ندارم ولی نمیخوام امروز تو فامیل کسی شک کنه . بالاره هرچیم باشه امیروز روز عروسیمه . یه جرقه بزرگ تو زندگی . نمیخوام امروز رو با یه خاطره بد به یاد بیارم . پس سعی می کنم لبخندمو حفظ کنم و اخلاقمو بهتر کنم .
ذوق تو چشای ایلیا موج می زد و خیلی خوشحال بود .
ایلیا : ملینا خیلی دوست دارم
ملینا : ......
ایلیا : اشکال نداره اگه ازم متنفری . همیشه ازت مراقبت می کنم و دوستت خواهم داشت
ملینا : متن خطبه عقد رو حفظ کردی؟
ایلیا : آره تو چی؟
ملینا : حفظ کردم....ولی اینکه سوگند بخورم همیشه پیشت بمونم و برات بهترین باشم کمی اذیتم میکنه
ایلیا : ....
بعد از چند دقیقه رسیدیم به تالار وقتی ما رسیدیم هوا تاریک بود و فامیل های نزدیک تر جلوی در منتظرمون بودن . ایلیا جلوی در تالار ماشینو نگه داشت و پیاده شد . درو برام باز کرد و وقتی پیاده شدم ....
پارت بعد رو درحال نوشتن هستم . حمایت کنین تا انرژی بگیرم و بهتر بنویسم....ببخشید کوتاه بود ...
پارت ۲۴
به سمت ماشین بردمش و درو براش باز کردم . انتظار داشتم مثل اون روز بد اخلاقی کنه و بگه خودم دست دارم ولی چیزی نگفت و یه لبخند بهم زد و نشست تو ماشین .
*از زبان ملینا*
نشستم تو ماشین و ایلیا هم نشست و ماشین رو روشن کرد و شروع کرد به رانندگی .
با اینکه اصلا علاقه ای بهش ندارم ولی نمیخوام امروز تو فامیل کسی شک کنه . بالاره هرچیم باشه امیروز روز عروسیمه . یه جرقه بزرگ تو زندگی . نمیخوام امروز رو با یه خاطره بد به یاد بیارم . پس سعی می کنم لبخندمو حفظ کنم و اخلاقمو بهتر کنم .
ذوق تو چشای ایلیا موج می زد و خیلی خوشحال بود .
ایلیا : ملینا خیلی دوست دارم
ملینا : ......
ایلیا : اشکال نداره اگه ازم متنفری . همیشه ازت مراقبت می کنم و دوستت خواهم داشت
ملینا : متن خطبه عقد رو حفظ کردی؟
ایلیا : آره تو چی؟
ملینا : حفظ کردم....ولی اینکه سوگند بخورم همیشه پیشت بمونم و برات بهترین باشم کمی اذیتم میکنه
ایلیا : ....
بعد از چند دقیقه رسیدیم به تالار وقتی ما رسیدیم هوا تاریک بود و فامیل های نزدیک تر جلوی در منتظرمون بودن . ایلیا جلوی در تالار ماشینو نگه داشت و پیاده شد . درو برام باز کرد و وقتی پیاده شدم ....
پارت بعد رو درحال نوشتن هستم . حمایت کنین تا انرژی بگیرم و بهتر بنویسم....ببخشید کوتاه بود ...
۱.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.