پارت5 عشق مافیایی
ذهن شوگا
اره منظورمو کار هایه🔞 هست
من از کودکی عاشق ات بودم
ما از قبل باهم اشنایی داشتیم اما اون منو یادش نمیاد
بخاطر مافیا شدن ازش دل کندم
اره من عاشقش بودم اونم از کودکی
من هروز بدونه اینکه بفهمه کاراش رفتاراش که کجا میره چیکار میکنه خوردخوراکش که چی میخوره
مافیا شدم یروز با مادر و پدرش و مادر پدره خودم درمیونش گذاشتم اونا قبول کردن که باهم ازدواج کنیم
به یه دلیل مافیا شدمدتا راحت بتونم مال خودم بکنمش یا اگا قبول نکرد بدزدمش
چون بابا و مامانامون باهم دوستایه بچگی بودن
و برا شرکتاشونم خوبه که ما باهم ازدواج کنیم
دیگه نمیخوام برا بار دوم از دستش بدم
تنها یه کاری مونده که باید انجامش بدم که اونم بزودی انجامش میدم
ات دیگه ازدستت نمیدم
و مال خودم میکنمت چه بخوای و چه نخوای
ات ویو
از خواب بیدار شدم به دور و برم نگاه کردم دیدم تو اتاقم رفتم دسگیره یه درو کشیدم اما مخالف انتظارم در قفل نبود بازش کردم دیدم بادیگاردایه محافظ من که جلویه دره اتاقم بودن دویدن سمتم
ات: من اینجا چیکار میکنم
بادیگارد: ارباب شمارو اوردن و گفتن حواسم بتون باشه الا اربابو صدا میکنم خانم ارباب
ات: باشه منظورت از خانم ارباب چیه؟؟
بادیگارد: شما همسر اربابین
ات: شما چی میگین؟؟
بادیگارد: ارباب بهتون میگن
ویو ات
رفتم تو اتاقم چند لحظه بعد در اتاق باز شد با دیدن اون.......
شرطا
4 دنبال کننده
10 لایک
10 کامنت
اره منظورمو کار هایه🔞 هست
من از کودکی عاشق ات بودم
ما از قبل باهم اشنایی داشتیم اما اون منو یادش نمیاد
بخاطر مافیا شدن ازش دل کندم
اره من عاشقش بودم اونم از کودکی
من هروز بدونه اینکه بفهمه کاراش رفتاراش که کجا میره چیکار میکنه خوردخوراکش که چی میخوره
مافیا شدم یروز با مادر و پدرش و مادر پدره خودم درمیونش گذاشتم اونا قبول کردن که باهم ازدواج کنیم
به یه دلیل مافیا شدمدتا راحت بتونم مال خودم بکنمش یا اگا قبول نکرد بدزدمش
چون بابا و مامانامون باهم دوستایه بچگی بودن
و برا شرکتاشونم خوبه که ما باهم ازدواج کنیم
دیگه نمیخوام برا بار دوم از دستش بدم
تنها یه کاری مونده که باید انجامش بدم که اونم بزودی انجامش میدم
ات دیگه ازدستت نمیدم
و مال خودم میکنمت چه بخوای و چه نخوای
ات ویو
از خواب بیدار شدم به دور و برم نگاه کردم دیدم تو اتاقم رفتم دسگیره یه درو کشیدم اما مخالف انتظارم در قفل نبود بازش کردم دیدم بادیگاردایه محافظ من که جلویه دره اتاقم بودن دویدن سمتم
ات: من اینجا چیکار میکنم
بادیگارد: ارباب شمارو اوردن و گفتن حواسم بتون باشه الا اربابو صدا میکنم خانم ارباب
ات: باشه منظورت از خانم ارباب چیه؟؟
بادیگارد: شما همسر اربابین
ات: شما چی میگین؟؟
بادیگارد: ارباب بهتون میگن
ویو ات
رفتم تو اتاقم چند لحظه بعد در اتاق باز شد با دیدن اون.......
شرطا
4 دنبال کننده
10 لایک
10 کامنت
۲.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.