خب عزیزای من اومدم با پارت های جدید حمایت کنین کیوتا
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:15
و یهو دستشو زیر پام بردو انداختم رو شونش و این باعث شد صدای هین بچه ها بلند شه.
لیا؛چیکار میکنی بزارش زمین.
جونگکوک:دهنتو ببند
ات:ولم کنننن چت شده تووو.
به سمت خروجی رفت همینجوری جیغ و داد میکردم ولی اون اهمیت نمیداد که با صدای ناظم ایستاد.
ناظم:اینجا چخبره؟
گذاشتم زمین خاستم برم که دستمو گرفت و محکم فشرد.
جونگکوک:فکر نکنم مسئله های شخصی ما به شما مربوط باشه!
ناظم:این چه طرز صحبت کردن جناب جئون؟
جونگکوک:من از اول روزبهتون گفتم تو مسئله های من دخالت نکنین و شما قبول کردین الان فاز جنتلمن چرا گرفتین؟
ات:ولم ک...
جونگکوک:خفه شو.
با این حرفش از ترس به سک سکه افتادم.
ناظم:خب باشه ولی تا ۱۰ دیقه دیگ تو کلاس باشین لطفا.
ات:نه اقا لطفااااا.
جونگکوک:دهنتو ببند انگار میخام بخورمت.
ات:تو از اینا بدتریییی.
بی توجه دوباره منو کول کرد.
ات:ولم کنن.
به سمت پوشت بوم حرکت کرد.
درو باز کردو وارد شد.
انداختم زمین.
و گفت:
جونگکوک:کدوم عقده ای میخواد بیاد خاستگاریت؟
ات:به تو چه.
جونگکوک:که به من چه هان؟
یه قدم جلو اومد که به عقب خزیدم.
ات:جلو نیا.
پوزخندی زد و جلو اومد.
دستشو سمت دکمه لباسش برد و یکیشو باز کرد.
ات:چیکار میکنی؟؟
جونگکوک:نمیدونم.
ات:بزار برم.
جونگکوک:مثل ادم جوابمو بده دیگ کاریت ندارم.
ات:نمیخام.
دستمو گرفت و بلندم کرد.
منو سمت بلوط ها کشید و به بلوطا چسبوند.
جونگکوک:جوابمو بدهههه.
ات:به تو چه که کی میخواد منو بگیره تو چرا عصبانی شدی؟؟..
جونگکوک:امروز باهاش قرارداری؟
ات:اره حتی کافه .... ساعت ۶ ب....وای.
جونگکوک:خیلیم عالی.
ات:ولم کن.
دستشو رو ل بام کشید.
جونگکوک:به ل بات که دست نزده؟
ات:به تو چه!
پوزخندی زد و....
پارت:15
و یهو دستشو زیر پام بردو انداختم رو شونش و این باعث شد صدای هین بچه ها بلند شه.
لیا؛چیکار میکنی بزارش زمین.
جونگکوک:دهنتو ببند
ات:ولم کنننن چت شده تووو.
به سمت خروجی رفت همینجوری جیغ و داد میکردم ولی اون اهمیت نمیداد که با صدای ناظم ایستاد.
ناظم:اینجا چخبره؟
گذاشتم زمین خاستم برم که دستمو گرفت و محکم فشرد.
جونگکوک:فکر نکنم مسئله های شخصی ما به شما مربوط باشه!
ناظم:این چه طرز صحبت کردن جناب جئون؟
جونگکوک:من از اول روزبهتون گفتم تو مسئله های من دخالت نکنین و شما قبول کردین الان فاز جنتلمن چرا گرفتین؟
ات:ولم ک...
جونگکوک:خفه شو.
با این حرفش از ترس به سک سکه افتادم.
ناظم:خب باشه ولی تا ۱۰ دیقه دیگ تو کلاس باشین لطفا.
ات:نه اقا لطفااااا.
جونگکوک:دهنتو ببند انگار میخام بخورمت.
ات:تو از اینا بدتریییی.
بی توجه دوباره منو کول کرد.
ات:ولم کنن.
به سمت پوشت بوم حرکت کرد.
درو باز کردو وارد شد.
انداختم زمین.
و گفت:
جونگکوک:کدوم عقده ای میخواد بیاد خاستگاریت؟
ات:به تو چه.
جونگکوک:که به من چه هان؟
یه قدم جلو اومد که به عقب خزیدم.
ات:جلو نیا.
پوزخندی زد و جلو اومد.
دستشو سمت دکمه لباسش برد و یکیشو باز کرد.
ات:چیکار میکنی؟؟
جونگکوک:نمیدونم.
ات:بزار برم.
جونگکوک:مثل ادم جوابمو بده دیگ کاریت ندارم.
ات:نمیخام.
دستمو گرفت و بلندم کرد.
منو سمت بلوط ها کشید و به بلوطا چسبوند.
جونگکوک:جوابمو بدهههه.
ات:به تو چه که کی میخواد منو بگیره تو چرا عصبانی شدی؟؟..
جونگکوک:امروز باهاش قرارداری؟
ات:اره حتی کافه .... ساعت ۶ ب....وای.
جونگکوک:خیلیم عالی.
ات:ولم کن.
دستشو رو ل بام کشید.
جونگکوک:به ل بات که دست نزده؟
ات:به تو چه!
پوزخندی زد و....
۵.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.