part2
#part2
+الو سلام-سلام خبی رستایی
+مرسی افرا اماده باشین دوسه روزه دیگه میام که بریم برای عملی کردن نقشه
_اوکی رستاینی میشه
+امیدوارم به رویا هم بگو که اماده باشه همه چیز رو آماده کنه
+باشه
_خوب من دیگه نزدیک خونم نمیتونم زیاد حرف بزنم کاری نداری
_نه ابجی جونم فلا
_فلا
بلاخره رسیدم دلم برای این خونه و ادماش خیلی تنگ شده بود خونه ای که تا وقتی اینجا بودم همش جنگو دعواو گریه بود خونه ای که میخوام ترکش کنم ومیدونم که بعدش دیگه جایی اینجا ندارم هرکسی رو بتونم گول بزنم خودمو که نمیتونم واقعا کم اوردم حالا هرچقد هم که بخندمو بقیرو بخندونم هرچقد که بقیرو دلداری بدم فقط خودمم که میدونم چقد خستم از اینکه هیشکی نیس که این کارا رو برای خودم انجام بده اینکه هیشکی پشتم نبوده و نیست بگذریم فقط با این چیزا حال خودم رو خراب میکنم اشکایی که تا پشت پلکم امده بودو پس زدمو دوباره نقاب خنده به صورتم زدم و درزدم که صدای عزیز بلند شد آخ که چقد دلم براش تنگ شده بود همینجور درمیزدم که امد گفت مگه سر اوردی یه دیقه وایسا امدم بلاخره درباز شد و چهره مهربونش تو چارچوب درنمایان شد تا منو دید گفت: سلام دخترم چی نگفتی میای و منو کشید تو بغلشو سرمو گرفتو چن تا بوس از پیشونیم زد خندم گرفته بود همینجور تن تن بوسم میکرد که گفتم +عزیز عزیز بسع دیگه بخدا شیرام انقد بچشونو لیس نمیزنن که تو منو بوس کردی لبخنده قشنگی زدو گفت:اخ چقد دلم برای این حرفای اسکولیت تنگ شده بود خنده ای کردمو گفتم چقد کو نشون بده ببینم راس میگی خنده ای کردو گف بیا برو ببینم وراج خندیدمو رفتم تو ،حیاط مثه همیشه ابو جارو بود گفتم سبحان کجاس گفت اونم دیگه امسال کنکور داره و تو اتاق قبلی تو درس میخونه +اوووو پ درسخون شده وایسا برم یکم اذیتش کنم دلم براش تنگ شده
عزیز:از دست تو برو کوخوک کوختو برسون
+چون خیلی اصرار میکنی دارم میرما فکر نکنی خودم میخوام
+بیابرو بچه
رفتم دمه درو اروم اروم رفتم پشت دره اتاقو بطری ابمو که تو کولم بودو در اودمو در زدم
/بله بیا تو ،دوباره درزدم /عزیز میگم بیا تو دوباره درزم /ای خدا عزیز امد درو باز کردوگفت /مگ ..هنوز خرفشو نزاشتم بزنه که مصادف شد با لوش شدنش توسط منو شیشه خوشگلمو کرم درونم بدبخ از سردیش یه لحظه نفسش بند امدو با چشای از حدقه زدش بیرو زل زد به منو میخواس یه تعداد از فوشای گلچینشو نثارم کنه که زودتر گفتم:شنیدم یکی دلش برام تنگ شده ادرس اینجارو بهم دادن تو بودی مگه ن خ.دم میدونم حالا برو کنار بزار رد شم رفتم تو اتاقو یه نگاهی انداختم وپرو پرو بهش نگا کردم اون بد بختم از پرویی من دهنش بسته شده بودو داشته عاقل اندر سفیهانه نگام میکرد که گفتم :ها چیه چته بیام یکی بزنم تو کلت چشمات بپره بیرون
+الو سلام-سلام خبی رستایی
+مرسی افرا اماده باشین دوسه روزه دیگه میام که بریم برای عملی کردن نقشه
_اوکی رستاینی میشه
+امیدوارم به رویا هم بگو که اماده باشه همه چیز رو آماده کنه
+باشه
_خوب من دیگه نزدیک خونم نمیتونم زیاد حرف بزنم کاری نداری
_نه ابجی جونم فلا
_فلا
بلاخره رسیدم دلم برای این خونه و ادماش خیلی تنگ شده بود خونه ای که تا وقتی اینجا بودم همش جنگو دعواو گریه بود خونه ای که میخوام ترکش کنم ومیدونم که بعدش دیگه جایی اینجا ندارم هرکسی رو بتونم گول بزنم خودمو که نمیتونم واقعا کم اوردم حالا هرچقد هم که بخندمو بقیرو بخندونم هرچقد که بقیرو دلداری بدم فقط خودمم که میدونم چقد خستم از اینکه هیشکی نیس که این کارا رو برای خودم انجام بده اینکه هیشکی پشتم نبوده و نیست بگذریم فقط با این چیزا حال خودم رو خراب میکنم اشکایی که تا پشت پلکم امده بودو پس زدمو دوباره نقاب خنده به صورتم زدم و درزدم که صدای عزیز بلند شد آخ که چقد دلم براش تنگ شده بود همینجور درمیزدم که امد گفت مگه سر اوردی یه دیقه وایسا امدم بلاخره درباز شد و چهره مهربونش تو چارچوب درنمایان شد تا منو دید گفت: سلام دخترم چی نگفتی میای و منو کشید تو بغلشو سرمو گرفتو چن تا بوس از پیشونیم زد خندم گرفته بود همینجور تن تن بوسم میکرد که گفتم +عزیز عزیز بسع دیگه بخدا شیرام انقد بچشونو لیس نمیزنن که تو منو بوس کردی لبخنده قشنگی زدو گفت:اخ چقد دلم برای این حرفای اسکولیت تنگ شده بود خنده ای کردمو گفتم چقد کو نشون بده ببینم راس میگی خنده ای کردو گف بیا برو ببینم وراج خندیدمو رفتم تو ،حیاط مثه همیشه ابو جارو بود گفتم سبحان کجاس گفت اونم دیگه امسال کنکور داره و تو اتاق قبلی تو درس میخونه +اوووو پ درسخون شده وایسا برم یکم اذیتش کنم دلم براش تنگ شده
عزیز:از دست تو برو کوخوک کوختو برسون
+چون خیلی اصرار میکنی دارم میرما فکر نکنی خودم میخوام
+بیابرو بچه
رفتم دمه درو اروم اروم رفتم پشت دره اتاقو بطری ابمو که تو کولم بودو در اودمو در زدم
/بله بیا تو ،دوباره درزدم /عزیز میگم بیا تو دوباره درزم /ای خدا عزیز امد درو باز کردوگفت /مگ ..هنوز خرفشو نزاشتم بزنه که مصادف شد با لوش شدنش توسط منو شیشه خوشگلمو کرم درونم بدبخ از سردیش یه لحظه نفسش بند امدو با چشای از حدقه زدش بیرو زل زد به منو میخواس یه تعداد از فوشای گلچینشو نثارم کنه که زودتر گفتم:شنیدم یکی دلش برام تنگ شده ادرس اینجارو بهم دادن تو بودی مگه ن خ.دم میدونم حالا برو کنار بزار رد شم رفتم تو اتاقو یه نگاهی انداختم وپرو پرو بهش نگا کردم اون بد بختم از پرویی من دهنش بسته شده بودو داشته عاقل اندر سفیهانه نگام میکرد که گفتم :ها چیه چته بیام یکی بزنم تو کلت چشمات بپره بیرون
۳۲.۴k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.