پارت چهاردهم (رویای تاریک)🚫+۱۷🚫
گفتم : حالا چرا با قهوه تمیزش میکنی ؟؟ گفت : چون قهوه تلخه و باعث میشه کمتر خون انسان ها رو بخوری هر وقت بخوای بخوری دهنت تلخ میشه .
گفتم: من اصلا قرار نیست خون کسی رو بخورم تا الانم هیچ مشکلی نداشتم .
گفت: خوب گوش کن تا الان تو انسان ندیدی که بخوای خونشو بخوری دومن دو دقیقه دیگه یه انسان میاد اینجا و من باید چیکار کنم که تو خونشو نخوری ؟
گفتم : اگه دست از پا خطا کردم بی هوشم کن .
دستام رو با دسپند بست و دادم دست اوتانی و داستان رو براش تعریف کرد اوتانی نمیتونست جلوی خندش رو بگیره کاملا معلوم بود زبونشو گاز گرفته همون موقع خانم توکو وارد بحث شد و گفت : پس به خاطر همین این دختره رو بوسیدی ؟؟
من گفتم : نه ! درسته شاید یک درصدش به خاطر خوناشام شدن باشه اما بقیش به خاطر منه .
توکو گفت : اصلا تو کی باشی که اینجوری با پرنسس شیطان ها حرف میزنی .
اوتانی گفت : اون ملکه فرشته و شیطان ها هست اون یه دورگه هست نیمش شیطان و نیم دیگه فرشته پس میشه گفت از تو مهم تره و تو کی باشی که باهاش اینجوری حرف میزنی .
من با تعجب به آیاتو نگاه کردم
توکو رو به آیاتو گفت : حقیقت داره اون یه ملکه هست ؟؟
آیاتو گفت : متاسفانه بله .
تو کو گفت : اگه کسی اونو بکشه میتونه ملکه بشه دیگه نه ؟؟
آیاتو گفت : اره .
توکو پوزخندی زد و به سمت من حمله کرد آیاتو و اوتانی سعی کردن جلوشو بگیرن ولی دیر بود من دستام با دسپند آهنی بسته بود و نمیتونستم کاری کنم توکو چاقوی تیزی رو از جیبش در آورد و به سرعت به سمت قلبم نشونه گرفت و نزدیک بود بمیرم که آهن رو از وست نصف کردم با یه حرکت که به لطف یکی از دوستای قدیمیم یاد گرفته بودم چاقو رو از دستش کشیدم میخاست یه مشت بهم بزنه که با پا زدم تو شیکمش و نا کارش کردم و گفتم : من تو اون دنیا وزنه بردار بودم اگه دوست داری بیشتر درد بکشی بلند شو و بجنگ .
آیاتو نگام کرد و گفت : دل و جرعت داری ها به هر حال بدو باید بریم خونه واسه امشب زیاده روی کردی .
ادامه دارد ....
گفتم: من اصلا قرار نیست خون کسی رو بخورم تا الانم هیچ مشکلی نداشتم .
گفت: خوب گوش کن تا الان تو انسان ندیدی که بخوای خونشو بخوری دومن دو دقیقه دیگه یه انسان میاد اینجا و من باید چیکار کنم که تو خونشو نخوری ؟
گفتم : اگه دست از پا خطا کردم بی هوشم کن .
دستام رو با دسپند بست و دادم دست اوتانی و داستان رو براش تعریف کرد اوتانی نمیتونست جلوی خندش رو بگیره کاملا معلوم بود زبونشو گاز گرفته همون موقع خانم توکو وارد بحث شد و گفت : پس به خاطر همین این دختره رو بوسیدی ؟؟
من گفتم : نه ! درسته شاید یک درصدش به خاطر خوناشام شدن باشه اما بقیش به خاطر منه .
توکو گفت : اصلا تو کی باشی که اینجوری با پرنسس شیطان ها حرف میزنی .
اوتانی گفت : اون ملکه فرشته و شیطان ها هست اون یه دورگه هست نیمش شیطان و نیم دیگه فرشته پس میشه گفت از تو مهم تره و تو کی باشی که باهاش اینجوری حرف میزنی .
من با تعجب به آیاتو نگاه کردم
توکو رو به آیاتو گفت : حقیقت داره اون یه ملکه هست ؟؟
آیاتو گفت : متاسفانه بله .
تو کو گفت : اگه کسی اونو بکشه میتونه ملکه بشه دیگه نه ؟؟
آیاتو گفت : اره .
توکو پوزخندی زد و به سمت من حمله کرد آیاتو و اوتانی سعی کردن جلوشو بگیرن ولی دیر بود من دستام با دسپند آهنی بسته بود و نمیتونستم کاری کنم توکو چاقوی تیزی رو از جیبش در آورد و به سرعت به سمت قلبم نشونه گرفت و نزدیک بود بمیرم که آهن رو از وست نصف کردم با یه حرکت که به لطف یکی از دوستای قدیمیم یاد گرفته بودم چاقو رو از دستش کشیدم میخاست یه مشت بهم بزنه که با پا زدم تو شیکمش و نا کارش کردم و گفتم : من تو اون دنیا وزنه بردار بودم اگه دوست داری بیشتر درد بکشی بلند شو و بجنگ .
آیاتو نگام کرد و گفت : دل و جرعت داری ها به هر حال بدو باید بریم خونه واسه امشب زیاده روی کردی .
ادامه دارد ....
۶.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.