عاشقانه
می روم چایی بریزم توی فنجان خودم
خلوتی باید کنم با جسم بی جان خودم
سقف احساسم ترک خورد و دو چشمم نَم کشید
می نشینم تا بپردازم به عمران خودم
آمدم گویا ملاقات خودم ، آری منم!
آدمی جز من نمی آید به زندان خودم
عمر من طی شد ولیکن زنگ در را کس نزد
اصلا امشب می شوم ناخوانده مهمان خودم
" سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی"
می کنم با دست خالی فکر درمان خودم
سهم من هرگز نمی گردد کسی،رویا بس است
بعد از این باید بگویم وصف چشمان خودم
خلوتی باید کنم با جسم بی جان خودم
سقف احساسم ترک خورد و دو چشمم نَم کشید
می نشینم تا بپردازم به عمران خودم
آمدم گویا ملاقات خودم ، آری منم!
آدمی جز من نمی آید به زندان خودم
عمر من طی شد ولیکن زنگ در را کس نزد
اصلا امشب می شوم ناخوانده مهمان خودم
" سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی"
می کنم با دست خالی فکر درمان خودم
سهم من هرگز نمی گردد کسی،رویا بس است
بعد از این باید بگویم وصف چشمان خودم
۱۵.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱