عشق مدرسه ای پارت بیست و سه
ویو ا/ت
داشتم با مامانم صحبت میکردم که حالت تهوع گرفتم اول اهمیت ندادم امت دیدم هر لحظه ممکنه بالا بیارم دویدم رفتم تو دستشویی و بالا اوردم بعد از اینکه حالم اومد سر جاش رفتم بیرون از دستشویی که دیدم مامانم و مامان کوک مثل عزرائیل وایستادن ترسیدم
م.ا: خوبی دخترم
ا/ت: اره فقط حالت تهوع داشتم که الان خداروشکر خوبم
م.ک: مطمئنی چیزیت نیست
ا/ت: نه چطور
م.ا: هیچی بیا برو تست بده
ا/ت: مامان چیشده
م.ک: شاید حامله باشی
ا/ت: من اینطور فکر نمیکنم
م.ک: حالا بیا برو
رفتم تو دستشویی و تست دادم دیدم دوخط شد( بچه ها من نمیدونم چطور کار میکنه به بزرگی خودتون ببخشید) اما من نمیدونم حامله هستم یا نه دیدم مامان کوک گفت بیام بیرون منم رفتم بیرون گفتم
ا/ت: اگه دو خط باشه یعنی چی
م.ا: وای دخترم حامله ای
م.ک: مبارک باشه بیا بریم به بقیه هم بگیم
م.ا: مژده مژده
م.ک: خبر داریم چه خبری
بعد دویدن رفتم پیش جونگ کوک هی میگفتن مبارک باشه
جونگ کوک: اممم اینجا چخبره
م.ا: پسرم داری بابا میشی
جونگ کوک: چیییی
م.ا: ا/ت حامله هست
جونگ کوک: واقعا
م.ک: اره
ویو جونگ کوک
تو شک بودم رفتم سمت ا/ت بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش خیلی خوشحال بودم که دارم بابا میشم ا/ت رو گذاشتم زمین و آروم بردمش که بشینه رو مبل
ا/ت: خودم میرم
جونگ کوک: نه خودم میبرمت
ا/ت: تیر نخوردم
جونگ کوک: بچم تو شکمته
ا/ت: باشه زیاد بزرگش نکن
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت: گشنمه
جونگ کوک: کوچولو گشنمه بیا بریم تو آشپزخونه
ا/ت: باشه
با جونگ کوک رفتم تو آشپزخونه با هم یه چیزی درست کردیم و خوردیم تو آشپزخونه بودیم که مامان و بابام و مامان و بابای کوک خداحافظی کردن و رفتم و قبل از اینکه برن گفتن مواظب خودم باشم منم گفتم باشه بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم روی مبل نشستیم که فیلم ببینیم یه فیلم رمانتیک گذاشتیم من هر چی به جونگ کوک گفتم اکشن یا ترسناک بزار میگفت نه منم دیگه مخالفت نکردم و نگاه کردم بعد از تموم شدن فیلم رفتیم که بخوابیم من روی تخت دراز کشیدم و کوک هم دستش دورم حلقه بود تا اینکه خوابم برد و هیچی نفهمیدم و سیاهی....
داشتم با مامانم صحبت میکردم که حالت تهوع گرفتم اول اهمیت ندادم امت دیدم هر لحظه ممکنه بالا بیارم دویدم رفتم تو دستشویی و بالا اوردم بعد از اینکه حالم اومد سر جاش رفتم بیرون از دستشویی که دیدم مامانم و مامان کوک مثل عزرائیل وایستادن ترسیدم
م.ا: خوبی دخترم
ا/ت: اره فقط حالت تهوع داشتم که الان خداروشکر خوبم
م.ک: مطمئنی چیزیت نیست
ا/ت: نه چطور
م.ا: هیچی بیا برو تست بده
ا/ت: مامان چیشده
م.ک: شاید حامله باشی
ا/ت: من اینطور فکر نمیکنم
م.ک: حالا بیا برو
رفتم تو دستشویی و تست دادم دیدم دوخط شد( بچه ها من نمیدونم چطور کار میکنه به بزرگی خودتون ببخشید) اما من نمیدونم حامله هستم یا نه دیدم مامان کوک گفت بیام بیرون منم رفتم بیرون گفتم
ا/ت: اگه دو خط باشه یعنی چی
م.ا: وای دخترم حامله ای
م.ک: مبارک باشه بیا بریم به بقیه هم بگیم
م.ا: مژده مژده
م.ک: خبر داریم چه خبری
بعد دویدن رفتم پیش جونگ کوک هی میگفتن مبارک باشه
جونگ کوک: اممم اینجا چخبره
م.ا: پسرم داری بابا میشی
جونگ کوک: چیییی
م.ا: ا/ت حامله هست
جونگ کوک: واقعا
م.ک: اره
ویو جونگ کوک
تو شک بودم رفتم سمت ا/ت بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش خیلی خوشحال بودم که دارم بابا میشم ا/ت رو گذاشتم زمین و آروم بردمش که بشینه رو مبل
ا/ت: خودم میرم
جونگ کوک: نه خودم میبرمت
ا/ت: تیر نخوردم
جونگ کوک: بچم تو شکمته
ا/ت: باشه زیاد بزرگش نکن
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت: گشنمه
جونگ کوک: کوچولو گشنمه بیا بریم تو آشپزخونه
ا/ت: باشه
با جونگ کوک رفتم تو آشپزخونه با هم یه چیزی درست کردیم و خوردیم تو آشپزخونه بودیم که مامان و بابام و مامان و بابای کوک خداحافظی کردن و رفتم و قبل از اینکه برن گفتن مواظب خودم باشم منم گفتم باشه بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم روی مبل نشستیم که فیلم ببینیم یه فیلم رمانتیک گذاشتیم من هر چی به جونگ کوک گفتم اکشن یا ترسناک بزار میگفت نه منم دیگه مخالفت نکردم و نگاه کردم بعد از تموم شدن فیلم رفتیم که بخوابیم من روی تخت دراز کشیدم و کوک هم دستش دورم حلقه بود تا اینکه خوابم برد و هیچی نفهمیدم و سیاهی....
۳.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.