جرقه عشق پارت ۵۸
فردا صبح شد و باید میرفتیم برا تایین جنسیت رفتیم و نوبت ما شد خوابیدم رو تخت دکتر زن بود جونگ کوک گفته بود زن باشه(وات دا فاچ دیز ایز مای شعت😐😂😂😂🤣🤣😂) اومد تو دستگاه نگاه کردیم دکتر:خوب بچتون اینجوری که من میبینم پسره من:پسره دکتر:بله میخواید صدای قلبشم بشنوید من:آره کوک:آره بعد گذاشت صدای قلبشم گوش دادیم من:ای خدا کوک:قلبش مثل تو میزنه قربون قلبش بشم بعد دکتر رفت بیرون منم لباسمو کشیدم پایین کوک:شیکمت چه سفیده من:با اینکه گنده شده هم سفیده کوک:صاف صاف بعد پاشدم نشستم من:بریم کوک:بریم رفتیم تو راه من چشمم به یه بستنی فروشی افتاد و به آب آلبالو کنارش من:جونگ کوک صبر کن جونگ کوک وایساد کوک:چیه من:آب آلبالو میخوام بعد یه نگاه کرد کوک:الان میرم برات میگیرم رفت برام خرید و داد با یه نی اومد نشست تو ماشینم منم خوردم گرفتم جلوی جونگ کوک من:جلو نگاه کن عزیزم بعد این نیو همونجوری بخور کوک:باشه بعد اونم خورد بعد من خوردم تموم شد زبونمو آوردم بیرون قرمز بود کوک:واییی من:قرمز شد کوک:حیف پشت فرمونم وگرنه زبونمو میخوردم خونم میتونم بعد رفتیم خونه تا رسیدیم رفتیم تو منو گرفت لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک زد و خورد بعد زبونمو کردم تو دهنش زبونمو خورد بعد جدا شد کوک:آخی عشقم حالم جا اومد بعد خندیدم کوک:دوباره گربه ای خندید من چی بگم به تو
هشت ماهم بود دیگه توانایی راه رفتن نداشتم کوک:عشقم چیزی نمیخوای من:نه جونگ کوک کوک:جونم من:پام درد میکنه کوک:طبیعیه عشقم توت فرنگی میخوای من:وایی آره رفت برام توت فرنگی آورد داد بهم من:آخ خیلی خوشمزس کوک:نوش جونت عزیزم بعد خودشم میخورد بعد تموم شد گذاشت کنار یه نفس عمیق کشیدم کوک:یه ماه دیگه مونده تا پسر باباش به دنیا بیاد من:خیلی هیجان دارم
نه ماه بعد
نه ماه شد من دردم شروع شد داشتم تو خونه راه میرفتم یهو دردم گرفت من:آهه آییی آییی جونگ کوک کوک:سوفیا عشقم وقتشه من:آره بعد سریع رفتیم بیمارستان دکترا اومدن بردم جیغ میکشیدم کوک:سوفیا سوفیا آروم نفس عمیق بکش طاقت بیار عشقم
از زبون جونگ کوک
بردنش و منم موندم بیرون مامان و بابای سوفیا اومدن با مامان بابای خودم تهیونگ و نونام اومدن جیمینم اومد(چه خبره😐😂😂🤣🤣) جیمین:جونگ کوک من:آه توهم اومدی جیمین:پسر دارم عمو میشم خیر سرم من:درسته ولی الان هیچی نگو من دارم از استرس سکته میکنم بابا:پسر آروم باش من:چی آروم باشم بابا بابا:به خدا من سر تو اینجوری نبودم من:بابا شوخی میکنی مامان گفته بود داشتی خودت و پاره میکردی بابا:هوم سوریاتا لوم دادی مامان:بله به بچت دروغ نگو من:واقعا الان وقت بحث کردن نیست باباهیونگ:پسرم من خودمم سر خود سوفیا اینجوری بودم مامان جویی:راست میگه
هشت ماهم بود دیگه توانایی راه رفتن نداشتم کوک:عشقم چیزی نمیخوای من:نه جونگ کوک کوک:جونم من:پام درد میکنه کوک:طبیعیه عشقم توت فرنگی میخوای من:وایی آره رفت برام توت فرنگی آورد داد بهم من:آخ خیلی خوشمزس کوک:نوش جونت عزیزم بعد خودشم میخورد بعد تموم شد گذاشت کنار یه نفس عمیق کشیدم کوک:یه ماه دیگه مونده تا پسر باباش به دنیا بیاد من:خیلی هیجان دارم
نه ماه بعد
نه ماه شد من دردم شروع شد داشتم تو خونه راه میرفتم یهو دردم گرفت من:آهه آییی آییی جونگ کوک کوک:سوفیا عشقم وقتشه من:آره بعد سریع رفتیم بیمارستان دکترا اومدن بردم جیغ میکشیدم کوک:سوفیا سوفیا آروم نفس عمیق بکش طاقت بیار عشقم
از زبون جونگ کوک
بردنش و منم موندم بیرون مامان و بابای سوفیا اومدن با مامان بابای خودم تهیونگ و نونام اومدن جیمینم اومد(چه خبره😐😂😂🤣🤣) جیمین:جونگ کوک من:آه توهم اومدی جیمین:پسر دارم عمو میشم خیر سرم من:درسته ولی الان هیچی نگو من دارم از استرس سکته میکنم بابا:پسر آروم باش من:چی آروم باشم بابا بابا:به خدا من سر تو اینجوری نبودم من:بابا شوخی میکنی مامان گفته بود داشتی خودت و پاره میکردی بابا:هوم سوریاتا لوم دادی مامان:بله به بچت دروغ نگو من:واقعا الان وقت بحث کردن نیست باباهیونگ:پسرم من خودمم سر خود سوفیا اینجوری بودم مامان جویی:راست میگه
۲۴.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.