🦋🦋🦋Blue butterfly🦋🦋🦋 پارت²
راوی « کیم هه بین همسر، کیم تکیونگ رئیس و سهام دار شرکت بزرگ ماهون بود که پس از کلی سختی به هم رسیدن و حاصل عشق اون ها کسی نبود جز لیِن.... یه دختر زیبا و مهربون که همانند نیلوفر آبی زیبا بود....به همین دلیل اسم اونو لیِن به معنای نیلوفر آبی گذاشتن.
هه بین « تکیونگ! اینجا چیکار میکنی؟ چرا هنوز نخوابیدی؟ فردا کلی کار داری باید حسابی استراحت کنی (!_!) عینکم رو از روی صورتم برداشتم و به طرف تکیونگ رفتم..
تکیونگ « بعد از بررسی گزارش هایی که مشاور جانگ برام فرستاده بود به راننده خصوصی لیِن زنگ زدم تا مطمئن بشم حالش خوبه و بهش خوش میگذره و البته تا نیم ساعت دیگه خونه باشه 😐🤝🏻... بعد از اون تصمیم گرفتم به دیدن هه بین برم 👀 ... به سمت اتاقش رفتم و بعد از دریافت اجازه ورود، وارد اتاق شدم... مثل همیشه سخت در حال انجام کار ها بود و با دیدن من دوباره غر غر هاش شروع شد ـ...
تکیونگ « بزار بیام تو بعد سوال پیجم کن..... اومدم به همسر عزیزم سر بزنم و اینکه لیِن با یونا رفته بیرون .. اگه دست خودش باشه تا صبح اونجا میمونن پس زنگ زدم هم ببینم حالش چطوره و هم به راننده اش بگم بیارتشون.... خب حالا اگه سوالی هست بپرس جواب بدم 😁
هه بین « خوب بلد بود خودش رو توجیح کنه و آخرش از اون لبخند های زیباش بزنه که دل آدم رو ببره ـ.. پس بدون هیچ سوالی صندلی ای که کنارش بود رو کمی عقب بردم تا بشینه و آجوما رو صدا کردم تا برامون چای بیاره 🥰...
هه بین « خوب بلدی چطور ساکتم کنی هاااا دارم برات (-_-;)
تکیونگ « هه بین سکوت کرده بود و این یعنی دوباره من بُردم... صندلی کنارم رو کمی عقب برد تا بشینم و درخواست چای کرد و بعد هم با حالت پوکر به تحدید هاش ادامه داد....
لیِن « 🤩وای خدای من وقت گذروندن با یونا اونم توی شهربازی بهتر از چیزی بود که تصور میکردمممم معرکهههه است (✪‿✪)
یونا « همین طور که تیکه ای از پشمک صولمتی توی دستم رو میخوردم به قیافه لیِن نگاه کردم 👀 ظاهرا کَبکش خروس میخوند و با چشمایی که ازش ستاره میریخت به اطراف نگاه میکرد و مطمئن بودم اگه همین طور ادامه بده از چشماش کهکشان میریزه (づ ●─● )づ داشتم به قیافه کیوت لیِن نگاه میکردم که دیدم راننده خصوصیش داره میاد سمتمون.....
لیِن « همون طور که از خوردن پشمک صورتیم لذت میبردم به بچه هایی که با خوشحالی وسایل شهربازی رو امتحان میکردن و باهاش بازی میکردن نگاه کردم که آستین لباسم کشیده شد و با تعجب به یونا نگاه کردم و رد نگاهش رو که دنبال کردم دیدم گانگ تاعه ( راننده خصوصیش) داره میاد طرف ما -_-||| میو جان ساعت چنده؟
یونا « 12 شب |: چطور؟
لیِن « *_* پس با این حساب داره میاد ببرمون.... نموخواممممم هیقققققق (╥﹏╥)
هه بین « تکیونگ! اینجا چیکار میکنی؟ چرا هنوز نخوابیدی؟ فردا کلی کار داری باید حسابی استراحت کنی (!_!) عینکم رو از روی صورتم برداشتم و به طرف تکیونگ رفتم..
تکیونگ « بعد از بررسی گزارش هایی که مشاور جانگ برام فرستاده بود به راننده خصوصی لیِن زنگ زدم تا مطمئن بشم حالش خوبه و بهش خوش میگذره و البته تا نیم ساعت دیگه خونه باشه 😐🤝🏻... بعد از اون تصمیم گرفتم به دیدن هه بین برم 👀 ... به سمت اتاقش رفتم و بعد از دریافت اجازه ورود، وارد اتاق شدم... مثل همیشه سخت در حال انجام کار ها بود و با دیدن من دوباره غر غر هاش شروع شد ـ...
تکیونگ « بزار بیام تو بعد سوال پیجم کن..... اومدم به همسر عزیزم سر بزنم و اینکه لیِن با یونا رفته بیرون .. اگه دست خودش باشه تا صبح اونجا میمونن پس زنگ زدم هم ببینم حالش چطوره و هم به راننده اش بگم بیارتشون.... خب حالا اگه سوالی هست بپرس جواب بدم 😁
هه بین « خوب بلد بود خودش رو توجیح کنه و آخرش از اون لبخند های زیباش بزنه که دل آدم رو ببره ـ.. پس بدون هیچ سوالی صندلی ای که کنارش بود رو کمی عقب بردم تا بشینه و آجوما رو صدا کردم تا برامون چای بیاره 🥰...
هه بین « خوب بلدی چطور ساکتم کنی هاااا دارم برات (-_-;)
تکیونگ « هه بین سکوت کرده بود و این یعنی دوباره من بُردم... صندلی کنارم رو کمی عقب برد تا بشینم و درخواست چای کرد و بعد هم با حالت پوکر به تحدید هاش ادامه داد....
لیِن « 🤩وای خدای من وقت گذروندن با یونا اونم توی شهربازی بهتر از چیزی بود که تصور میکردمممم معرکهههه است (✪‿✪)
یونا « همین طور که تیکه ای از پشمک صولمتی توی دستم رو میخوردم به قیافه لیِن نگاه کردم 👀 ظاهرا کَبکش خروس میخوند و با چشمایی که ازش ستاره میریخت به اطراف نگاه میکرد و مطمئن بودم اگه همین طور ادامه بده از چشماش کهکشان میریزه (づ ●─● )づ داشتم به قیافه کیوت لیِن نگاه میکردم که دیدم راننده خصوصیش داره میاد سمتمون.....
لیِن « همون طور که از خوردن پشمک صورتیم لذت میبردم به بچه هایی که با خوشحالی وسایل شهربازی رو امتحان میکردن و باهاش بازی میکردن نگاه کردم که آستین لباسم کشیده شد و با تعجب به یونا نگاه کردم و رد نگاهش رو که دنبال کردم دیدم گانگ تاعه ( راننده خصوصیش) داره میاد طرف ما -_-||| میو جان ساعت چنده؟
یونا « 12 شب |: چطور؟
لیِن « *_* پس با این حساب داره میاد ببرمون.... نموخواممممم هیقققققق (╥﹏╥)
۳۴.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.