آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part37
رز به اونور نگاه کرد و بلند شد نشست رو پا کوک
کوک:دیدی بهت گفتم نگران هیچی نباش
رز:خیلی خوشحالم که کنارهمیم میترسیدم یه اتفاقی هم برا تو بیوفته
کوک:کی میتونه بهم آسیب بزنه آخه
رز:ولی کوک من نگرانم پدرت متوجه شه میدونی دور و ور پدرت چقدر فوضولن
کوک:این قضیه خیلی بیشتر جدیه پدرمو خوب میشناسم ولی باید بازم مخفی بمونیم پدر من مثل پدر تو نیست اگه بخواد کاری کنی تو رو از سرم بندازه....
رز:واست دختره دیگه ای رو جور میکنه درسته؟(ناراحت)
کوک:آره ولی همچین اتفاقی هیچ وقت نمیوفته عزیزم
همون موقع یه خدمتکار اومد که اون دوتا از هم جدا شدن
.....پرنسس ارباب جوان تشریف بیارید شام
رز:بریم
پ.ر:بیاید بچه ها سر میز بشینید
رز و کوک کنارهم نشستن و شروع کردن غذا خوردن خدمتکار داشت سینی شراب هارو میاورد که اول مال جونگ هیون بعد کوک و وقتی خواست مال رز رو بزاره چشمش به کوک خورد و لیوان شراب از دستش افتاد ریخت رو لباس رز رز کمی صندلیش رو عقب برد
کوک:چیکار میکنی هواست کجاست(عصبی)
پ.ر:نمیبینی جلو چشتو؟(داد)
.....ببخشید ببخشید به خدا هواسم نبود
رز:چیزی نشده بشینید
....ببخشید خانوم
رز:اشگال نداره فقط لباسم خیلی قشنگ بود میرم عوضش کنم
....بزارید....
رز:نیازی نیست به کارت برس
پ.ر:دخترم چیزی خواستی بگو برات بیارن
رز:باشه بابا
رز رفت تو اتاقش لباسش رو عوض کرد موهاشو درست کرد و رفت بیرون از اتاق و بازم کنار پدرش و کوک نشست بعد از خوردن شامشون و یه جام شراب قرمز صد ساله سمت مبل های سلطنتی رفتن کوک و پدر رز باهم حرف میزدن و رز کنار کوک نشسته بود و بازوشو بغل کرده بود کوک هم حین صحبتش با جونگ هیون رویه دسته رز رو لمس میکرد که رز چشمش به کادویی افتاد که پشته کوک قایم شده بود رز یه دستشو آزاد کرد و تو یه حرکت جعبه رو برداشت
رز:توش چیه؟ماله منه؟
کوک:یاااا اونو بازش نمیکنی
رز:چرا بازش نکنم این ماله منه
کوک:من اینو میخواستم موقع رفتنم بدم
رز:داشتم ازت ناامید میشدم چون واسم گل نیاورده بودی
پ.ر:مسئله جالبیه که همیشه براش گل میاوردی بخاطر همین گلدون همیشه پر بود
کوک:درسته عمو جان
رز در جعبه رو باز کرد با دیدن یه خنجر خوشگل چشاش برق زد
رز:چقدرم خوشگله
#part37
رز به اونور نگاه کرد و بلند شد نشست رو پا کوک
کوک:دیدی بهت گفتم نگران هیچی نباش
رز:خیلی خوشحالم که کنارهمیم میترسیدم یه اتفاقی هم برا تو بیوفته
کوک:کی میتونه بهم آسیب بزنه آخه
رز:ولی کوک من نگرانم پدرت متوجه شه میدونی دور و ور پدرت چقدر فوضولن
کوک:این قضیه خیلی بیشتر جدیه پدرمو خوب میشناسم ولی باید بازم مخفی بمونیم پدر من مثل پدر تو نیست اگه بخواد کاری کنی تو رو از سرم بندازه....
رز:واست دختره دیگه ای رو جور میکنه درسته؟(ناراحت)
کوک:آره ولی همچین اتفاقی هیچ وقت نمیوفته عزیزم
همون موقع یه خدمتکار اومد که اون دوتا از هم جدا شدن
.....پرنسس ارباب جوان تشریف بیارید شام
رز:بریم
پ.ر:بیاید بچه ها سر میز بشینید
رز و کوک کنارهم نشستن و شروع کردن غذا خوردن خدمتکار داشت سینی شراب هارو میاورد که اول مال جونگ هیون بعد کوک و وقتی خواست مال رز رو بزاره چشمش به کوک خورد و لیوان شراب از دستش افتاد ریخت رو لباس رز رز کمی صندلیش رو عقب برد
کوک:چیکار میکنی هواست کجاست(عصبی)
پ.ر:نمیبینی جلو چشتو؟(داد)
.....ببخشید ببخشید به خدا هواسم نبود
رز:چیزی نشده بشینید
....ببخشید خانوم
رز:اشگال نداره فقط لباسم خیلی قشنگ بود میرم عوضش کنم
....بزارید....
رز:نیازی نیست به کارت برس
پ.ر:دخترم چیزی خواستی بگو برات بیارن
رز:باشه بابا
رز رفت تو اتاقش لباسش رو عوض کرد موهاشو درست کرد و رفت بیرون از اتاق و بازم کنار پدرش و کوک نشست بعد از خوردن شامشون و یه جام شراب قرمز صد ساله سمت مبل های سلطنتی رفتن کوک و پدر رز باهم حرف میزدن و رز کنار کوک نشسته بود و بازوشو بغل کرده بود کوک هم حین صحبتش با جونگ هیون رویه دسته رز رو لمس میکرد که رز چشمش به کادویی افتاد که پشته کوک قایم شده بود رز یه دستشو آزاد کرد و تو یه حرکت جعبه رو برداشت
رز:توش چیه؟ماله منه؟
کوک:یاااا اونو بازش نمیکنی
رز:چرا بازش نکنم این ماله منه
کوک:من اینو میخواستم موقع رفتنم بدم
رز:داشتم ازت ناامید میشدم چون واسم گل نیاورده بودی
پ.ر:مسئله جالبیه که همیشه براش گل میاوردی بخاطر همین گلدون همیشه پر بود
کوک:درسته عمو جان
رز در جعبه رو باز کرد با دیدن یه خنجر خوشگل چشاش برق زد
رز:چقدرم خوشگله
۸.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.