نامه هایی که هیچ وقت به دستت نرسید
سلام جانِ دلم
بازم دلتنگی منو دست به قلم کرد تا برای تو فرشته مهربونم بنویسم.
گاهی اوقات چیزهای به ظاهر بد ، خوبیهایی هم داره که شاید اصلا دیده نشده . مثلا همین تنهایی !
مثل یه اتاق تاریک می مونه که نمیتونی توش قدم از قدم برداری .اگرم راه بری همش به در و دیوار می خوری و بالاخره ترجیح میدی یه گوشه بشینی و ساکت بمونی تا از یه جا نور برسه .
دقیقا مثل من که گوشه تنهایی خودم نشستم و منتظرم تو بیای و دوباره خونه روشن بشه.
توی تنهایی و سکوت آدم به خیلی چیزا ممکنه فکرکنه که توی شلوغی و مشغله های روزمره اصلا بهش توجه نمیکرد.
من توی تنهایی بارها به بودنت فکر کردم .چیزی که اون روزا برام یه چیز ثابت شده بود واصلا انگاری قرار بودهمیشه باشی. به نبودنت هم زیاد فکر کردم .چیزی که توی روزهای بودنت اونقدر غرقت بودم که اصلا بهش فکر نمیکردم. امروز به این فکر میکردم که من دیگه اون ادم سابق نیستم .اونی که روزهای بودنت شاید گاهی اوقات ازت غافل میشد . الان حجم خاطراتت اونقدر زیاده که تمام دنیای نبودنت رو پرکرده . مطمئنم روزی که برگردی به اینجا بازم دلم نمیاد بعضی خاطرات روفراموش کنم . همین خاطرات امروز من رو زنده نگه داشته و نمک نشناسیه که ادم یه روزی نجات دهنده خودش رو فراموش کنه.....
یا مثلا چشم انتظار موندن برای اومدنت اونقدر منو مشغول کرده که انگار نه انگار دو روزه توی بستر بیماری افتادم وتوی کوره تب می سوزم .
تنهایی و سکوت ، دو تا رفیق وفادار روزهای نبودنت هستند .تلخ وگزنده هستند ولی دورو و صد رنگ نیستند . واسه همین میشه باهاشون کنار اومد تا روزی که دوباره صدای قدمهات توی این خونه بپیچه و عطر وجودت تاریکی رو از خونه ببره
مهربانم !
روی ماهت رو می بوسم و برات بهترین ها رو میخوام .
م.ح ( کیمیاگر)
۲۴ مهر ۱۴۰۰
بازم دلتنگی منو دست به قلم کرد تا برای تو فرشته مهربونم بنویسم.
گاهی اوقات چیزهای به ظاهر بد ، خوبیهایی هم داره که شاید اصلا دیده نشده . مثلا همین تنهایی !
مثل یه اتاق تاریک می مونه که نمیتونی توش قدم از قدم برداری .اگرم راه بری همش به در و دیوار می خوری و بالاخره ترجیح میدی یه گوشه بشینی و ساکت بمونی تا از یه جا نور برسه .
دقیقا مثل من که گوشه تنهایی خودم نشستم و منتظرم تو بیای و دوباره خونه روشن بشه.
توی تنهایی و سکوت آدم به خیلی چیزا ممکنه فکرکنه که توی شلوغی و مشغله های روزمره اصلا بهش توجه نمیکرد.
من توی تنهایی بارها به بودنت فکر کردم .چیزی که اون روزا برام یه چیز ثابت شده بود واصلا انگاری قرار بودهمیشه باشی. به نبودنت هم زیاد فکر کردم .چیزی که توی روزهای بودنت اونقدر غرقت بودم که اصلا بهش فکر نمیکردم. امروز به این فکر میکردم که من دیگه اون ادم سابق نیستم .اونی که روزهای بودنت شاید گاهی اوقات ازت غافل میشد . الان حجم خاطراتت اونقدر زیاده که تمام دنیای نبودنت رو پرکرده . مطمئنم روزی که برگردی به اینجا بازم دلم نمیاد بعضی خاطرات روفراموش کنم . همین خاطرات امروز من رو زنده نگه داشته و نمک نشناسیه که ادم یه روزی نجات دهنده خودش رو فراموش کنه.....
یا مثلا چشم انتظار موندن برای اومدنت اونقدر منو مشغول کرده که انگار نه انگار دو روزه توی بستر بیماری افتادم وتوی کوره تب می سوزم .
تنهایی و سکوت ، دو تا رفیق وفادار روزهای نبودنت هستند .تلخ وگزنده هستند ولی دورو و صد رنگ نیستند . واسه همین میشه باهاشون کنار اومد تا روزی که دوباره صدای قدمهات توی این خونه بپیچه و عطر وجودت تاریکی رو از خونه ببره
مهربانم !
روی ماهت رو می بوسم و برات بهترین ها رو میخوام .
م.ح ( کیمیاگر)
۲۴ مهر ۱۴۰۰
۴۰.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.