p 2
ویو کوک
وقتی فهمیدم پری دریاییه برام قابل باور نبود خانواده ما اصلا به پریو موجودات افسانه ای اعتقاد نداشتن
ولی من دارم میبینم
-تو پری ای
ویو آیسل
از ترس شدید میتونستم حدس بزنم رنگ پوستم شده عین گچ هر لحظه فکر میکردم قراره کشته شم یا مثل حرف پدرم منو ببرن به یه جایه پر از خنجر تا پولکامو دونه دونه از جا بکنن و یا منو بفروشن
-تو پری ای
قسط داشتم یه دفعه بپرم تو آب ولی آب فاصله اش از من خیلی دور بود داشتم میلرزیدم و زبونم عین بارون امروز بند اومده بود باید چیکار میکردم؟اههه از اولش نباید میومدم به اینجا
پسرک جلوم زانو زدو نشست با دقت تمام صورت رنگ پریدمو زیر نظر داشت
دستشو گذاشت روی قسمت بالایی دمم که لرزیدم
-نترس،من بهت آسیب نمیزنم،ببینم تو،میتونی حرف بزنی؟
وقتی اینارو بهم گفت پشتم گرم شد انگار مهربون بود و شاید بتونم بهش اعتماد کنم ازون حالت ترس در اومدم و فقط یه ذره احساس ترس داشتم
پسر کنارم نشست فقط نگاهم میکرد خودمم دست کمی ازش نداشتم منم نگاهش میکردم ،زیبا بود،خیلی.
تک خنده ای کردو گفت
-این یه خوابه؟مگه نه؟پریا وجود ندارن
بعد زمان زیادی صدای عجیبی اومد پسر از تو جیبش یه جسم مستطیلی بیرون آورد انگار صدا از اون بود
انگشت اشارشو روی اون جسم کشید و گذاشت دم گوشش و گفت
-چیه مامان؟اره میدونم عصبانی میشه،پس خواسته های من چی؟من نمیخام به اون باند مسخره برم،همین مامان خدافس
و بعد اونو از گوشش فاصله دادو رو شو دوباره لمس کرد
ویو کوک
داشتم تلفنو قطع میکردم که یهو دیدم اون پری سرشو کرده تو گوشیم و با تعجب نگاهش میکنه
-خوشت اومده؟
دختر سرشو بلند کرد دوباره باهاش چشم تو چشم شدم
زیبایی بی حدو مرزش هر مردیو دیوونه میکرد
اون دم سبزو آبیش پوست سفیدش لبای صورتی و پفکیش
-نمیتونی حرف بزنی؟
+میتونم
صدای زیباش گوشمو نوازش کرد
-بی نظیره
+چی گفتی؟
-هیچی،گردنبندت داره نور میده
+وای نهه باید برگردم خونه
-چی؟نه نرو
+حتما پدرم نگرانمه اون نمیدونه من به اینجا اومدم
-یعنی الان باید بری؟
+اوهم
-میگم که
تا خواستم حرفی بزنم به سرعت رفت توی آب و برگشت گفت
+به امید دیدار
-اوهوم
و رفت،منم رفتم
تو راه بودم آیا دوباره بر میگرده؟وای من اسمشو نپرسیدم اههه انقدر شیفته ی زیباییش بودم که پاک یادم رفت
وقتی رسیدم خونه تقریبا شب بود الان احتمالا دارن سر میز شام میخورن
کلید انداختمو رفتم تو پدر با سرعت اومد جلومو یه کشیده خوابوند تو گوشم
پ/ک:مادرت بهت زنگ نزد؟
-چرا،زد.
پ/ک:پس چرا نیومدی به اون جلسه کوفتی؟
-ببخشید
پ/ک:جوابمو بده این که نشد جواب،یه مافیا هرگز نمیگه ^ببخشید^شیر فهم شد؟
-بله پدر
وقتی فهمیدم پری دریاییه برام قابل باور نبود خانواده ما اصلا به پریو موجودات افسانه ای اعتقاد نداشتن
ولی من دارم میبینم
-تو پری ای
ویو آیسل
از ترس شدید میتونستم حدس بزنم رنگ پوستم شده عین گچ هر لحظه فکر میکردم قراره کشته شم یا مثل حرف پدرم منو ببرن به یه جایه پر از خنجر تا پولکامو دونه دونه از جا بکنن و یا منو بفروشن
-تو پری ای
قسط داشتم یه دفعه بپرم تو آب ولی آب فاصله اش از من خیلی دور بود داشتم میلرزیدم و زبونم عین بارون امروز بند اومده بود باید چیکار میکردم؟اههه از اولش نباید میومدم به اینجا
پسرک جلوم زانو زدو نشست با دقت تمام صورت رنگ پریدمو زیر نظر داشت
دستشو گذاشت روی قسمت بالایی دمم که لرزیدم
-نترس،من بهت آسیب نمیزنم،ببینم تو،میتونی حرف بزنی؟
وقتی اینارو بهم گفت پشتم گرم شد انگار مهربون بود و شاید بتونم بهش اعتماد کنم ازون حالت ترس در اومدم و فقط یه ذره احساس ترس داشتم
پسر کنارم نشست فقط نگاهم میکرد خودمم دست کمی ازش نداشتم منم نگاهش میکردم ،زیبا بود،خیلی.
تک خنده ای کردو گفت
-این یه خوابه؟مگه نه؟پریا وجود ندارن
بعد زمان زیادی صدای عجیبی اومد پسر از تو جیبش یه جسم مستطیلی بیرون آورد انگار صدا از اون بود
انگشت اشارشو روی اون جسم کشید و گذاشت دم گوشش و گفت
-چیه مامان؟اره میدونم عصبانی میشه،پس خواسته های من چی؟من نمیخام به اون باند مسخره برم،همین مامان خدافس
و بعد اونو از گوشش فاصله دادو رو شو دوباره لمس کرد
ویو کوک
داشتم تلفنو قطع میکردم که یهو دیدم اون پری سرشو کرده تو گوشیم و با تعجب نگاهش میکنه
-خوشت اومده؟
دختر سرشو بلند کرد دوباره باهاش چشم تو چشم شدم
زیبایی بی حدو مرزش هر مردیو دیوونه میکرد
اون دم سبزو آبیش پوست سفیدش لبای صورتی و پفکیش
-نمیتونی حرف بزنی؟
+میتونم
صدای زیباش گوشمو نوازش کرد
-بی نظیره
+چی گفتی؟
-هیچی،گردنبندت داره نور میده
+وای نهه باید برگردم خونه
-چی؟نه نرو
+حتما پدرم نگرانمه اون نمیدونه من به اینجا اومدم
-یعنی الان باید بری؟
+اوهم
-میگم که
تا خواستم حرفی بزنم به سرعت رفت توی آب و برگشت گفت
+به امید دیدار
-اوهوم
و رفت،منم رفتم
تو راه بودم آیا دوباره بر میگرده؟وای من اسمشو نپرسیدم اههه انقدر شیفته ی زیباییش بودم که پاک یادم رفت
وقتی رسیدم خونه تقریبا شب بود الان احتمالا دارن سر میز شام میخورن
کلید انداختمو رفتم تو پدر با سرعت اومد جلومو یه کشیده خوابوند تو گوشم
پ/ک:مادرت بهت زنگ نزد؟
-چرا،زد.
پ/ک:پس چرا نیومدی به اون جلسه کوفتی؟
-ببخشید
پ/ک:جوابمو بده این که نشد جواب،یه مافیا هرگز نمیگه ^ببخشید^شیر فهم شد؟
-بله پدر
۲.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.