ز شـور عشق، ندانم کجا فرار کنم!
ز شـور عشق، ندانم کجا فرار کنم!
چگونه چارهی این جانِ بیقرار کنم
بسان بوتهی آتش گرفته ام در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم؟
رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را
برای مردم کوی و گذر هــوار کنم
چنین که عشق تواَم میکشد به شیدایی
شگفت نیست که فریادِ یار، یار کنم!
گرانبهاتر، از لحظه های هستی خویش
بگو چه دارم تا در رهت نثار کنم؟
هزار کار در اندیشه پیش رو دارم
تو میرباییام از خود، بگو چکار کنم؟!
به صبح خندهات آویزم ای امید محال
مگر تلافی شب های انتظار کنم!
#فریدون_مشیری
ز شـور عشق، ندانم کجا فرار کنم!
چگونه چارهی این جانِ بیقرار کنم
بسان بوتهی آتش گرفته ام در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم؟
رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را
برای مردم کوی و گذر هــوار کنم
چنین که عشق تواَم میکشد به شیدایی
شگفت نیست که فریادِ یار، یار کنم!
گرانبهاتر، از لحظه های هستی خویش
بگو چه دارم تا در رهت نثار کنم؟
هزار کار در اندیشه پیش رو دارم
تو میرباییام از خود، بگو چکار کنم؟!
به صبح خندهات آویزم ای امید محال
مگر تلافی شب های انتظار کنم!
#فریدون_مشیری
۶۶۷
۲۵ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.