...ياد كنيم شهداء را
...ياد كنيم شهداء را
اومد کنارش نشست و گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفت: بفرمایید
عکس یه جوون بهش نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش
غلامرضا اکبری
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت :
شهید عبدالمطلب اکبری
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
۱۰روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصيت نامه اش کوتاه بود اما سوزناک
نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند.
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند.
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان حرف میزدم .
آقا خودشون بهم گفتن: تو شهید میشی.
جای قبرم رو هم بهم نشون دادن.
راوى: حجت الاسلام انجوی نژاد
اومد کنارش نشست و گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفت: بفرمایید
عکس یه جوون بهش نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش
غلامرضا اکبری
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت :
شهید عبدالمطلب اکبری
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
۱۰روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصيت نامه اش کوتاه بود اما سوزناک
نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند.
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند.
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان حرف میزدم .
آقا خودشون بهم گفتن: تو شهید میشی.
جای قبرم رو هم بهم نشون دادن.
راوى: حجت الاسلام انجوی نژاد
۴.۵k
۲۹ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.