عاشقانه
.
غنچه ی سرشارِ از امید را پرپر مکن
شعرِ تلخی را نثارِ صفحه ی دفتر مکن
حرفِ ناحقی مزن که بشکند قلبی رفیق
اشکِ چشمی را روان بر خامه و جوهر مکن
از قضاوت های بی پایه کمی دوری گزین
لکه ای را ثبتِ بر هر قلبِ چون گوهر مکن
لحظه ای خود را نگه کن در درون آیِنه
با بدِ مردم خودت رو بهتر و برتر مکن
این جهان "دارِ مکافات" است ای آتش مزاج
لرزه ای با حرف بی جا سهمِ هر پیکر مکن
من که چشمم بر فلک باشد به دادارم ولی
با دوخط فتوایِ بیحاصل خودت سرور مکن
مطمئنا هر فرازی را فرودی بایدش
گر که بر تختی نشستی کدخدا باور مکن...
غنچه ی سرشارِ از امید را پرپر مکن
شعرِ تلخی را نثارِ صفحه ی دفتر مکن
حرفِ ناحقی مزن که بشکند قلبی رفیق
اشکِ چشمی را روان بر خامه و جوهر مکن
از قضاوت های بی پایه کمی دوری گزین
لکه ای را ثبتِ بر هر قلبِ چون گوهر مکن
لحظه ای خود را نگه کن در درون آیِنه
با بدِ مردم خودت رو بهتر و برتر مکن
این جهان "دارِ مکافات" است ای آتش مزاج
لرزه ای با حرف بی جا سهمِ هر پیکر مکن
من که چشمم بر فلک باشد به دادارم ولی
با دوخط فتوایِ بیحاصل خودت سرور مکن
مطمئنا هر فرازی را فرودی بایدش
گر که بر تختی نشستی کدخدا باور مکن...
۱۰۴.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۱