عاشقانه
عزیزم رفت و شادانش نکردم
ز من رنجیده مهمانش نکردم
پریشان رفت و این دل شد پریشان
خدا داند پریشانش نکردم
سرا سیمه به دنبالش چنان رفت
دلی که سینه زندانش نکردم
اگر چه رفته محبوبم ولیکن
درونم هست و حرمانش نکردم
ز خود مینالم و افسوس افسوس
چرا که منعِ هجرانش نکردم
شدم بیمارِ چشم نازنینش
کشیدم درد و درمانش نکردم
به پنهانی گریستم تا سحرگه
قسم بر آیه گریانش نکردم
سزای قلبِ غگینم همین است
که از رفتن پشیمانش نکردم
نگاهِ آخرینش آتشم زد
نگاهی را عصیانش نکردم
همه آگه شدند از ناله ی من
ز بغضی را که پنهانش نکردم
خوشم خندان از این ویرانه ام رفت
که اشکِ غم به چشمانش نکردم
ز من رنجیده مهمانش نکردم
پریشان رفت و این دل شد پریشان
خدا داند پریشانش نکردم
سرا سیمه به دنبالش چنان رفت
دلی که سینه زندانش نکردم
اگر چه رفته محبوبم ولیکن
درونم هست و حرمانش نکردم
ز خود مینالم و افسوس افسوس
چرا که منعِ هجرانش نکردم
شدم بیمارِ چشم نازنینش
کشیدم درد و درمانش نکردم
به پنهانی گریستم تا سحرگه
قسم بر آیه گریانش نکردم
سزای قلبِ غگینم همین است
که از رفتن پشیمانش نکردم
نگاهِ آخرینش آتشم زد
نگاهی را عصیانش نکردم
همه آگه شدند از ناله ی من
ز بغضی را که پنهانش نکردم
خوشم خندان از این ویرانه ام رفت
که اشکِ غم به چشمانش نکردم
۷.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.