ترکش خاطرات
#ترکش_خاطرات
#پارت_39
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهراوه)
درو باز کردم :
به به داداش گل مااا ! میبینم عاشق شدییی ؟؟؟
یجوری نگاهم کرد ولی چیزی نگفت ...
_بیا برات قهوه درست کردم ،
بعدم نشستم روی میزش :
خب از رویا بگو ؟ چی گفتین با هم ؟
بلند شد :
چتونه شما ها ؟ چرا همتون دارید یکاری میکنید من از ندا دور شم ؟ مگه اون چیکارتون کرده ؟ بعد از اون همه سال رویا رو برداشتی آوردی شرکت که چی ؟
_صداتو واسه من نبر بالاها ! .... ببین مهرداد تو چه بخای چه نخای میتونی مال هرکسی باشی بجز ندا! دختره ی پرو رو ببین هنوز هیچی نشده خودشو چسبونده به تو و شرکت و خونواده ی ما ! .... یه ذره ... فقط یذره فکر کن حاضری واسه اون دختره دست رد به رویا بزنی ؟
بازم چیزی نگفت ، فکر کرد ...
بعدم منو از اتاقش بیرون کرد و درو بست ...
•••
(از زبون ندا)
از کافه بیرون زدم ، دلم نمیخواست اون دختره گریه هامو ببینه ...
دیدم تلفنم زنگ خورد ولی حال جواب دادن نداشتم ...
چند دیقه که گذشت بازم زنگ خورد ، تلفنمو نگاه کردم ؛ بیتا بود :
الو بگو بیتا ؟
صدای گریش میومد ...
_چیشده بیتا ؟
بیتا : ندا...ا بیا بیمارستان ... تروخدا بیا بیمارستان
_چیه چرا اینطوری میکنی ؟
بیتا : بهااار ...
لوکیشنو واسم فرستاد ، سریع رفتم سمت اونجا ...
•••
(از زبون مهرداد)
زنگ زدم برسام که باهاش صحبت کنم ...
دیدم جواب نداد ، بعد از چند دیقه برام مسیج اومد :
سلام آقا مهرداد بیتام ، میشه خودتونو برسونید به این بیمارستان ؟
#پارت_39
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون مهراوه)
درو باز کردم :
به به داداش گل مااا ! میبینم عاشق شدییی ؟؟؟
یجوری نگاهم کرد ولی چیزی نگفت ...
_بیا برات قهوه درست کردم ،
بعدم نشستم روی میزش :
خب از رویا بگو ؟ چی گفتین با هم ؟
بلند شد :
چتونه شما ها ؟ چرا همتون دارید یکاری میکنید من از ندا دور شم ؟ مگه اون چیکارتون کرده ؟ بعد از اون همه سال رویا رو برداشتی آوردی شرکت که چی ؟
_صداتو واسه من نبر بالاها ! .... ببین مهرداد تو چه بخای چه نخای میتونی مال هرکسی باشی بجز ندا! دختره ی پرو رو ببین هنوز هیچی نشده خودشو چسبونده به تو و شرکت و خونواده ی ما ! .... یه ذره ... فقط یذره فکر کن حاضری واسه اون دختره دست رد به رویا بزنی ؟
بازم چیزی نگفت ، فکر کرد ...
بعدم منو از اتاقش بیرون کرد و درو بست ...
•••
(از زبون ندا)
از کافه بیرون زدم ، دلم نمیخواست اون دختره گریه هامو ببینه ...
دیدم تلفنم زنگ خورد ولی حال جواب دادن نداشتم ...
چند دیقه که گذشت بازم زنگ خورد ، تلفنمو نگاه کردم ؛ بیتا بود :
الو بگو بیتا ؟
صدای گریش میومد ...
_چیشده بیتا ؟
بیتا : ندا...ا بیا بیمارستان ... تروخدا بیا بیمارستان
_چیه چرا اینطوری میکنی ؟
بیتا : بهااار ...
لوکیشنو واسم فرستاد ، سریع رفتم سمت اونجا ...
•••
(از زبون مهرداد)
زنگ زدم برسام که باهاش صحبت کنم ...
دیدم جواب نداد ، بعد از چند دیقه برام مسیج اومد :
سلام آقا مهرداد بیتام ، میشه خودتونو برسونید به این بیمارستان ؟
۴۲۷
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.