عاشقانه
از ازل در جسم وجان خسته ے من بوده ای
ڪهڪشان را بر دل تاریک من بخشوده ای
برڪه ایے مسڪوت بودم در ده متروڪه ایی
یک شب مهتابے از رویت به من بنموده ای
جنگلے در حال تحلیلِ به آتش مبتلا
سبزے روح بلوطت را به من افزوده ای
هر نفس جان میڪَنَم ...سخت است بے تو بودنم
بیخبر از من .... چه آسان در خودت آسوده ای
جاده اے در امتداد نا ڪجا آبادم و
در خیالم این سڪون سرد را پیمو ده ای
من به خشخاش لبت معتاد گشتم مدتیست
این هوا را تا تهِ رگهاے من آلوده ای
غم تلمبار است در بغض گلوگیرم
چرا
درد بی درمانی ودرمان نداری...!! توده اے
ڪهڪشان را بر دل تاریک من بخشوده ای
برڪه ایے مسڪوت بودم در ده متروڪه ایی
یک شب مهتابے از رویت به من بنموده ای
جنگلے در حال تحلیلِ به آتش مبتلا
سبزے روح بلوطت را به من افزوده ای
هر نفس جان میڪَنَم ...سخت است بے تو بودنم
بیخبر از من .... چه آسان در خودت آسوده ای
جاده اے در امتداد نا ڪجا آبادم و
در خیالم این سڪون سرد را پیمو ده ای
من به خشخاش لبت معتاد گشتم مدتیست
این هوا را تا تهِ رگهاے من آلوده ای
غم تلمبار است در بغض گلوگیرم
چرا
درد بی درمانی ودرمان نداری...!! توده اے
۱۰.۴k
۲۴ مهر ۱۴۰۱