گل از پیراهنت چینم

گل از پیراهنت چینم
که زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم
که راه صبح بگشایم

چه تلفیقی‌ست با چشم تو
ـ این هر دم اشارت‌گر ـ
به استعلای کوهستان
و استیلای دریایم؟ 

به بال جذبه‌ای شیرین،
عروجی دلنشین دارم
زمانی را که در بالای
تو غرق تماشایم


#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۴)

‌ای سراپایت سبز....دست هایت را چون خاطره ای سوزان در دستان ع...

‌کاش ممنوعه نبودی آن وقت آنقدر سیر در آغوش میکشیدمتکه یادم ب...

در کار من درهم آخر نظری فرمایبر حال من پر غم آخر نظری فرمایب...

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمهواداران کویش را چو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط