ميان خورشيدهای هميشه ،
ميان خورشيدهای هميشه ،
زيبايی تو ، لنگری ست ؛
خورشيدی که
از سپيده دم همه ستارگان ،
بی نيازم می کند.
نگاهت ،
شکست ستم گري ست ؛
نگاهي که عريانی روح مرا ،
از مهر ،
جامه اي کرد ؛
بدان سان که کنونم ،
شب بی روزن هرگز ،
چنان نمايد که کنايتی طنز آلود بوده است ؛
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست .
آنک چشمانی که خميرمايه مهر است
وينک مهر تو :
نبردافزاري ،
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه کنم .
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم ،
به جز عزيمت نابه هنگامم گريزی نبود ،
چنين انگاشته بودم.
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتاب های هميشه
زيبايی تو
لنگري ست.
نگاهت
شکست ستم گری ست.
و چشمانت
با من گفتند
که فردا
روز ديگری ست.
#احمد_شاملو
ميان خورشيدهای هميشه ،
زيبايی تو ، لنگری ست ؛
خورشيدی که
از سپيده دم همه ستارگان ،
بی نيازم می کند.
نگاهت ،
شکست ستم گري ست ؛
نگاهي که عريانی روح مرا ،
از مهر ،
جامه اي کرد ؛
بدان سان که کنونم ،
شب بی روزن هرگز ،
چنان نمايد که کنايتی طنز آلود بوده است ؛
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست .
آنک چشمانی که خميرمايه مهر است
وينک مهر تو :
نبردافزاري ،
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه کنم .
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم ،
به جز عزيمت نابه هنگامم گريزی نبود ،
چنين انگاشته بودم.
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتاب های هميشه
زيبايی تو
لنگري ست.
نگاهت
شکست ستم گری ست.
و چشمانت
با من گفتند
که فردا
روز ديگری ست.
#احمد_شاملو
۱.۹k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.