بند انگشتی من
#بند_انگشتی_من
#پارت5
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
آهنگ عوض شد
یلدا: آخیش(خداوکیلی نمیشد واسه مردا عربی بری سریع منحرف میشن!)
یه آهنگ کردی 4 رقصه پخش شد(4 رقصه تند ترین ریتم رقص کردیه)
یلدا: ناموسا عربی بهتر بود این چه وضعیتی من توش گیر افتادم
زن همه نشستن و مردا پشت زن ها سرپا وایستادن
(بدیه این رسم اینکه پدر عمو دایی و محرم ها حق رقصیدن باهات رو ندارن)
مجبوری با یه پسری که بهت نامحرم و تو غریبه اس برقصی
آهنگ رو از اول گذاشتن و شروع کردنم به رقصیدن
عموی پدرم که حکم دیجی رو داشت با بلند گو گفت: پسرای عزیز هرکی تمایل به رقصیدن با شاپرک عمو رو داره بیاد وسط
جان؟شاپرک عمو؟ آخ عمو!
3 تا پسر اومدن یکی که 12 سالش بود و پسر عموی بابام بود
یکی دیگه بهش 17 18 میخواد و فامیلای داماد بود
اون یکی یه 26 27 بهش میخورد و از همه گنده تر و بلند تر بود من در برابرش جوجه بودم
یه 2 تا پسر دیگه میخواستن بیان ولی نمیدونم اون پسر گنده هه چجوری نگاشون کرد که ترسیدن بیان
همینحوری درحال رقص بودیم که هعی ریتم تند تر میشد
انقدر باید برقصیم که فقط یه پسر بمونه
(یعنی یک دختر و پسر میمونن)(و راستی این رسم برای پسرم هست ولی چون الان داره برای من اتفاق میوفته همش مخاطب دختره)
اولش خجالت میکشیدم بعد خودمم تندتند میرقصیدم دیگه پسر عموی بابام رفت و دوتا پسر بودن فقط دلم میخواست برن که بشینم تو چه بدبختی افتادم حالا ببین
اون پسر گنده نمیدونم چرا مبخواست با چشاش اونیکی پسره رو بخوره انقدر بعش بد نگاه کرد تا پسره هم دست کشید و رفت
حالا من موندم و یه گولاخ خوب این بچرخه به من بخوره من پرت میشم اونور که...
دیحی: 5 دقیقه استراحت و رقص شاپرک و آقا یاسر رو داریم
پس اسمش یاسر بود ولی بهش گولاخ بیشتر میومد
وسط دایره نشستم که زن عمو بهم یه لیوان آب داد
یلدا: مرسیی داشتم دیگه میمردم
یاسر: هنوز هیچی نشده جا زدی؟
یلدا: من کی جا زدم؟ تو ده دقیقه اس داری میرقصی ولی من 1 ساعته دارم یه کله میرقصم که یکی بیاد نجاتم بده
یاسر داشت ریز ریز میخندید
یلدا: چرا میخندی؟(با کلافگی)
یاسر: الان یعنی من فرشته نجاتتم؟
داشت با خنده حرف میزد که هعی منو بیشتر کلافه میکرد
دیگه بهش چیزی نگفتم و فقط داشت نگام میکرد
دیجی: وقت تمومه
یلدا: چقدر زود!
یاسر: نکنه میخوای ازمن فرار کنی؟ (با شیطنت)
یلدا: چی نه! مگه لولوئیی من ازت فرار کنم؟
یاسر: لولو؟
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
#پارت5
شت من مجبورم برقصم تا یکی بیاد منو از این بدبختی نجات بده
سریع شالم رو از دستم باز کردم و رو سرم گذاشتم و دو طرف شال رو شونه هام انداختم
آهنگ عوض شد
یلدا: آخیش(خداوکیلی نمیشد واسه مردا عربی بری سریع منحرف میشن!)
یه آهنگ کردی 4 رقصه پخش شد(4 رقصه تند ترین ریتم رقص کردیه)
یلدا: ناموسا عربی بهتر بود این چه وضعیتی من توش گیر افتادم
زن همه نشستن و مردا پشت زن ها سرپا وایستادن
(بدیه این رسم اینکه پدر عمو دایی و محرم ها حق رقصیدن باهات رو ندارن)
مجبوری با یه پسری که بهت نامحرم و تو غریبه اس برقصی
آهنگ رو از اول گذاشتن و شروع کردنم به رقصیدن
عموی پدرم که حکم دیجی رو داشت با بلند گو گفت: پسرای عزیز هرکی تمایل به رقصیدن با شاپرک عمو رو داره بیاد وسط
جان؟شاپرک عمو؟ آخ عمو!
3 تا پسر اومدن یکی که 12 سالش بود و پسر عموی بابام بود
یکی دیگه بهش 17 18 میخواد و فامیلای داماد بود
اون یکی یه 26 27 بهش میخورد و از همه گنده تر و بلند تر بود من در برابرش جوجه بودم
یه 2 تا پسر دیگه میخواستن بیان ولی نمیدونم اون پسر گنده هه چجوری نگاشون کرد که ترسیدن بیان
همینحوری درحال رقص بودیم که هعی ریتم تند تر میشد
انقدر باید برقصیم که فقط یه پسر بمونه
(یعنی یک دختر و پسر میمونن)(و راستی این رسم برای پسرم هست ولی چون الان داره برای من اتفاق میوفته همش مخاطب دختره)
اولش خجالت میکشیدم بعد خودمم تندتند میرقصیدم دیگه پسر عموی بابام رفت و دوتا پسر بودن فقط دلم میخواست برن که بشینم تو چه بدبختی افتادم حالا ببین
اون پسر گنده نمیدونم چرا مبخواست با چشاش اونیکی پسره رو بخوره انقدر بعش بد نگاه کرد تا پسره هم دست کشید و رفت
حالا من موندم و یه گولاخ خوب این بچرخه به من بخوره من پرت میشم اونور که...
دیحی: 5 دقیقه استراحت و رقص شاپرک و آقا یاسر رو داریم
پس اسمش یاسر بود ولی بهش گولاخ بیشتر میومد
وسط دایره نشستم که زن عمو بهم یه لیوان آب داد
یلدا: مرسیی داشتم دیگه میمردم
یاسر: هنوز هیچی نشده جا زدی؟
یلدا: من کی جا زدم؟ تو ده دقیقه اس داری میرقصی ولی من 1 ساعته دارم یه کله میرقصم که یکی بیاد نجاتم بده
یاسر داشت ریز ریز میخندید
یلدا: چرا میخندی؟(با کلافگی)
یاسر: الان یعنی من فرشته نجاتتم؟
داشت با خنده حرف میزد که هعی منو بیشتر کلافه میکرد
دیگه بهش چیزی نگفتم و فقط داشت نگام میکرد
دیجی: وقت تمومه
یلدا: چقدر زود!
یاسر: نکنه میخوای ازمن فرار کنی؟ (با شیطنت)
یلدا: چی نه! مگه لولوئیی من ازت فرار کنم؟
یاسر: لولو؟
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
۲.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.