معجزه من
معجزه من
پارت ۵۲
(۷سال بعد)
النا: خب اینم از داستان منو بابات دیگ چی
هلنا: همین مامانی؟
النا: اره دیگ همین منو بابات اینجوری بهم رسیدیم
هلنا: برای همین باباجون قدرتو میدونه و دوست داله
النا: اره منم دوسش دارم
رامتین: خوب مادر دختری خلوت کردین حواسم بهتون هست یک هفته هی پیچ پیچ میکنید
النا: داشتم خاطره اشنایمون و چجوری بهم رسیدیمون بهش میگفتم
رامتین: میزاشتی بزرگ بشه بچه الان پرو میشه
هلنا:نه بابایی خودم گفتم
رامتین میاد رو تخت و هلنا رو بغل میکنه و بعدش النا رو تو بغل خودش میکشونه و هلنا دست میزنه به شکم النا
هلنا: کی داداشی به دنیا میاد
النا: میاد دیگ اخرش هاش
هلنا: منم میخوام مثل کیان خواهر برادر داشته باشم بیاد دیگ
رامتین: ما بخاطر تو به لک لک ها گفتیم ک بچه بیارن
هلنا: میگم منو کیان هم بچه میخوایم چجوری با لک لک ها صحبت کنیم
رامتین:برو گمشووو بی تربیت
هلنا بدو بدو میکنه تو اتاقش
النا: چرا بچمو اذیت میکنی؟
رامتین: خیلی لوس شده و پرو من میدونم با اصلان
النا: به اصلان بدبدخت چیکار داری تو
رامتین: بچش مثل خودش هوله
النا: جلوی مهگل بگو ک جرت میده
صدای زنگ خونه امد
النا: فکر کنم مهگل اینا امدن
رفتم دروا کردم احوال پرسی
اصلان: کو رامتین
رامتین: اصلان پسرتو جمع کن
اصلان: منم میخواستم بگم دخترتو جمع کن
رامتین: نگاه اصلان میزنمتتتتتتتت هااااا(باداد)
اصلان یقه رامتین میگیره رامتین یقه اصلان
النا: ول کنییددددر(باداد) اخ شکمم
رامتین با نگرانی میاد سمت النا
رامتین:ببخشید ببخشید تو به خودت فشار نیار
نشستن
مهگل: فکر کنم کیان هلنا بزرگ بشن ما باید هرروز دعوا داشته باشیم
النا: گوه میخورن دعوا کنن
رامتین: عشقمممم
النا: مرضصص
پارت ۵۲
(۷سال بعد)
النا: خب اینم از داستان منو بابات دیگ چی
هلنا: همین مامانی؟
النا: اره دیگ همین منو بابات اینجوری بهم رسیدیم
هلنا: برای همین باباجون قدرتو میدونه و دوست داله
النا: اره منم دوسش دارم
رامتین: خوب مادر دختری خلوت کردین حواسم بهتون هست یک هفته هی پیچ پیچ میکنید
النا: داشتم خاطره اشنایمون و چجوری بهم رسیدیمون بهش میگفتم
رامتین: میزاشتی بزرگ بشه بچه الان پرو میشه
هلنا:نه بابایی خودم گفتم
رامتین میاد رو تخت و هلنا رو بغل میکنه و بعدش النا رو تو بغل خودش میکشونه و هلنا دست میزنه به شکم النا
هلنا: کی داداشی به دنیا میاد
النا: میاد دیگ اخرش هاش
هلنا: منم میخوام مثل کیان خواهر برادر داشته باشم بیاد دیگ
رامتین: ما بخاطر تو به لک لک ها گفتیم ک بچه بیارن
هلنا: میگم منو کیان هم بچه میخوایم چجوری با لک لک ها صحبت کنیم
رامتین:برو گمشووو بی تربیت
هلنا بدو بدو میکنه تو اتاقش
النا: چرا بچمو اذیت میکنی؟
رامتین: خیلی لوس شده و پرو من میدونم با اصلان
النا: به اصلان بدبدخت چیکار داری تو
رامتین: بچش مثل خودش هوله
النا: جلوی مهگل بگو ک جرت میده
صدای زنگ خونه امد
النا: فکر کنم مهگل اینا امدن
رفتم دروا کردم احوال پرسی
اصلان: کو رامتین
رامتین: اصلان پسرتو جمع کن
اصلان: منم میخواستم بگم دخترتو جمع کن
رامتین: نگاه اصلان میزنمتتتتتتتت هااااا(باداد)
اصلان یقه رامتین میگیره رامتین یقه اصلان
النا: ول کنییددددر(باداد) اخ شکمم
رامتین با نگرانی میاد سمت النا
رامتین:ببخشید ببخشید تو به خودت فشار نیار
نشستن
مهگل: فکر کنم کیان هلنا بزرگ بشن ما باید هرروز دعوا داشته باشیم
النا: گوه میخورن دعوا کنن
رامتین: عشقمممم
النا: مرضصص
۶.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.