بعضی وقتا لازم نیست تا....
بعضی وقتا لازم نیست اتفاقی بیفته تا اشک بریزی
فقط کافیه یاد گذشته بیفتی،تا بی اختیار اشک ها در چشمت حلقه بزنن
به گذشته فکر میکنی و حرف های اطرافیانت ناگهان باعث میشه که از درد به خودت به لرزی، پلک میزنی و اشک هات روی گونه هات غلط میخوره، گاهی هم گوشه لبت میشینه و طعم شورش دهانت رو پر میکنه
تو اون لحظه، از خودت میپرسی، آیا من واقعا تونستم دووم بیارم و گذشته ام رو رد کنم؟
توی خودت فرو میری بیشتر بیشتر خاطرات گذشته عمیق تر و دردناک تر میشن، با خودت میگی پس خاطرات شیرین کجا ان؟ اصلا چیزی هست؟
اما توی اون عمق تاریکی نا خداگاه خاطرات خوبت از یادت میرن و فقط رنگ نفرت رو می تونی احشاس کنی
بقیه مدام ازت می پرسن که خوبی؟ تو هم به دروغ زمزمه میکنی آره... آره خوبم، لبخند میزنی تا واقعی تر جلوه کنه، اما مگه میشه کسی اون اشک های الماس گونه، رو که از لبخندت رد میشن رو نبینه؟
تو میگی خوبم، چون نمیتونی دردت رو توضیح بدی، میگی خوبم چون می ترسی دوباره قضاوتت کنن، بعد اینکه بگی غم زده ام، اولین چیزی که میشنوی اینکه چرا؟، غمت چه دلیلی داره؟. اما بعضی وقتا هیچ دلیلی قرار نیست داشته باشه،
با خودت آرزو میکنی، ای کاش فقط در آغوشم میگرفت و
می گفت من هم درکت میکنم، همین....
فقط کافیه یاد گذشته بیفتی،تا بی اختیار اشک ها در چشمت حلقه بزنن
به گذشته فکر میکنی و حرف های اطرافیانت ناگهان باعث میشه که از درد به خودت به لرزی، پلک میزنی و اشک هات روی گونه هات غلط میخوره، گاهی هم گوشه لبت میشینه و طعم شورش دهانت رو پر میکنه
تو اون لحظه، از خودت میپرسی، آیا من واقعا تونستم دووم بیارم و گذشته ام رو رد کنم؟
توی خودت فرو میری بیشتر بیشتر خاطرات گذشته عمیق تر و دردناک تر میشن، با خودت میگی پس خاطرات شیرین کجا ان؟ اصلا چیزی هست؟
اما توی اون عمق تاریکی نا خداگاه خاطرات خوبت از یادت میرن و فقط رنگ نفرت رو می تونی احشاس کنی
بقیه مدام ازت می پرسن که خوبی؟ تو هم به دروغ زمزمه میکنی آره... آره خوبم، لبخند میزنی تا واقعی تر جلوه کنه، اما مگه میشه کسی اون اشک های الماس گونه، رو که از لبخندت رد میشن رو نبینه؟
تو میگی خوبم، چون نمیتونی دردت رو توضیح بدی، میگی خوبم چون می ترسی دوباره قضاوتت کنن، بعد اینکه بگی غم زده ام، اولین چیزی که میشنوی اینکه چرا؟، غمت چه دلیلی داره؟. اما بعضی وقتا هیچ دلیلی قرار نیست داشته باشه،
با خودت آرزو میکنی، ای کاش فقط در آغوشم میگرفت و
می گفت من هم درکت میکنم، همین....
۳.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.