عشق بی انتها پارت ۲۸
#بوساگ
باهم رفتیم صبحونرو خوردیم و پاشدیم کوک:من میرم یه سر کمپانی تا مرخصی بگیرم زود میام من:باشه برو بعد چونمو گرفت بالا لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد و وقتی داشت از خونه میرفت از دور بوس فرستاد منم فرستادم کوک:من رفتم عشقم من:برو عشقم کوک:میبینمت همینکه کامل از در رفت بیرون یکم اومد تو کوک:بوساگ من:وایی برو دیگه کوک:دلم برات تنگ میشه من:کوک یه دقیقس همش کوک:خوب من طاقتم زیر صفره گرفتمش بردمش بیرون نمیرفت که رفت دوباره از لایه در نگاه کرد کوک:خداحافظ من:کوک میری یا ببرمت کلشو از لایه در بردم عقب دستمو گذاشتم رو صورتش بردمش عقب بعد درو بستم پشت در موند کوک:و باز هم خداحافظ من رفتم من:کوک میاما
کوک:باشه باشه رفتم
#کوک
گفتم باشه و رفتم اما یه تق کوچلو به در زدم که درو باز کرد همین که درو باز کرد لبامو گذاشتم رو لباش و رفتم کامل(هوففف خدارو شکر رفت😐)
#بوساگ
لباشو که گذاشت رو لبام دیگه هیچ کاری نکردم و رفت منم درو بستم رفتم به میا زنگ زدم
من:الو میا سلام
میا:اوه بوساگ حالت خوبه
من:آره خوبم ولی هنوز نتونستم هزمش کنم دیروز به جونگهیون زنگ زدم(برادر بوساگ) بهش گفتم مامان بابا تصادف کردن اومده میگه خوب خیلی عوضی شده یعنی چی خوب انقدر مهم نیست
میا:بوساگ آروم باش اون خیلی عوضیه میدونم
من:هوففف
میا:آروم باش میخوای چیکار کنی با جنازه مامان بابات
من:دارم میرم ایتالیا اونجا یه مراسم کوچیک میگیرم
میا:اوه با کی میخوای بری میخوای باهات بیام
من:نه راستش من با دوست پسرم دارم میرم
میا:اووهه نگفته بودی دوست پسر پیدا کردی حالا کی هست
من:حالا بعدا باهاش میام میبینیش
میا:باشه کاری نداری عزیزم
من:نه عزیزم کاری ندارم خداحافظ
میا:خداحافظ
گوشیو قطع کردم نشستم رو مبل منتظر کوک گوشیمو از استرس مینداختم بالا لبمو گاز میگرفتم انقدر راه رفتم اینور اونور که صدا در اومد سریع رفتم درو باز کردم کوک بود
من:آه کوک اومدی
اومد تو ناراحت بود
من:چی شده اجازه داد
کوک:قبول نکرد
من:هان
خندید گفت شوخی کردم قبول کرد گفتم یکی از آشناهام فوت کرده گذاشت
من:واقعا یعنی الان میتونیم بریم
کوک:آره آره
بعد پریدم بغلش کردم محکم بغلش کردم اونم بغلم کرد و بردم بالا دوتا پاهامو گرفتم بالا و بعد گذاشتم رو زمین و ازم جدا شد
من:کوک خیلی ممنونم ازت ممنونم
کوک:خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم من بخاطر عشقم هرکاری میکنم
من:نمیدونم اگه تو نبودی الان باید چیکار میکردم
خندید و از هم جدا شدیم
کوک:خوب حالا کی بریم
من:فردا
کوک:باشه قبول
بعد کتشو در آورد دستمو گرفت با خودش برد نشست رو مبل و منم نشوند رو پاش منم دستمو دور گردنش حلقه کردم
باهم رفتیم صبحونرو خوردیم و پاشدیم کوک:من میرم یه سر کمپانی تا مرخصی بگیرم زود میام من:باشه برو بعد چونمو گرفت بالا لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد و وقتی داشت از خونه میرفت از دور بوس فرستاد منم فرستادم کوک:من رفتم عشقم من:برو عشقم کوک:میبینمت همینکه کامل از در رفت بیرون یکم اومد تو کوک:بوساگ من:وایی برو دیگه کوک:دلم برات تنگ میشه من:کوک یه دقیقس همش کوک:خوب من طاقتم زیر صفره گرفتمش بردمش بیرون نمیرفت که رفت دوباره از لایه در نگاه کرد کوک:خداحافظ من:کوک میری یا ببرمت کلشو از لایه در بردم عقب دستمو گذاشتم رو صورتش بردمش عقب بعد درو بستم پشت در موند کوک:و باز هم خداحافظ من رفتم من:کوک میاما
کوک:باشه باشه رفتم
#کوک
گفتم باشه و رفتم اما یه تق کوچلو به در زدم که درو باز کرد همین که درو باز کرد لبامو گذاشتم رو لباش و رفتم کامل(هوففف خدارو شکر رفت😐)
#بوساگ
لباشو که گذاشت رو لبام دیگه هیچ کاری نکردم و رفت منم درو بستم رفتم به میا زنگ زدم
من:الو میا سلام
میا:اوه بوساگ حالت خوبه
من:آره خوبم ولی هنوز نتونستم هزمش کنم دیروز به جونگهیون زنگ زدم(برادر بوساگ) بهش گفتم مامان بابا تصادف کردن اومده میگه خوب خیلی عوضی شده یعنی چی خوب انقدر مهم نیست
میا:بوساگ آروم باش اون خیلی عوضیه میدونم
من:هوففف
میا:آروم باش میخوای چیکار کنی با جنازه مامان بابات
من:دارم میرم ایتالیا اونجا یه مراسم کوچیک میگیرم
میا:اوه با کی میخوای بری میخوای باهات بیام
من:نه راستش من با دوست پسرم دارم میرم
میا:اووهه نگفته بودی دوست پسر پیدا کردی حالا کی هست
من:حالا بعدا باهاش میام میبینیش
میا:باشه کاری نداری عزیزم
من:نه عزیزم کاری ندارم خداحافظ
میا:خداحافظ
گوشیو قطع کردم نشستم رو مبل منتظر کوک گوشیمو از استرس مینداختم بالا لبمو گاز میگرفتم انقدر راه رفتم اینور اونور که صدا در اومد سریع رفتم درو باز کردم کوک بود
من:آه کوک اومدی
اومد تو ناراحت بود
من:چی شده اجازه داد
کوک:قبول نکرد
من:هان
خندید گفت شوخی کردم قبول کرد گفتم یکی از آشناهام فوت کرده گذاشت
من:واقعا یعنی الان میتونیم بریم
کوک:آره آره
بعد پریدم بغلش کردم محکم بغلش کردم اونم بغلم کرد و بردم بالا دوتا پاهامو گرفتم بالا و بعد گذاشتم رو زمین و ازم جدا شد
من:کوک خیلی ممنونم ازت ممنونم
کوک:خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم من بخاطر عشقم هرکاری میکنم
من:نمیدونم اگه تو نبودی الان باید چیکار میکردم
خندید و از هم جدا شدیم
کوک:خوب حالا کی بریم
من:فردا
کوک:باشه قبول
بعد کتشو در آورد دستمو گرفت با خودش برد نشست رو مبل و منم نشوند رو پاش منم دستمو دور گردنش حلقه کردم
۳۰.۴k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.