رامین شاهراه:
رامین شاهراه:
روی سرمستی سر سازش نداری با کسی
سیل غمها را روان بر جویبارم کرده ای
در جوانی شد گریزان شور و شادی از دلم
ناتوانی عاجز و زار و نزارم کرده ای
تا به کی باید بگیرم در بغل زانوی غم
سالها بر مرگ سنبل سوگوارم کرده ای
بیدلی بودم به دنبالِ دل و دلبر روان
کوچه گردی در دلِِ شبهای تارم کرده ای
زین زمان دیگر ندارد اعتنایی کس به من
بین مردم در جهان بی اعتبارم کرده ای
چون کمان شد قامتم یکباره از یوغ ستم
حلقه ی زنجیر غم را گوشوارم کرده ای
بویی از زلف عسل آخر نیامد سوی من
در طلوع فرودین دور از بهارم کرده ای
روی سرمستی سر سازش نداری با کسی
سیل غمها را روان بر جویبارم کرده ای
در جوانی شد گریزان شور و شادی از دلم
ناتوانی عاجز و زار و نزارم کرده ای
تا به کی باید بگیرم در بغل زانوی غم
سالها بر مرگ سنبل سوگوارم کرده ای
بیدلی بودم به دنبالِ دل و دلبر روان
کوچه گردی در دلِِ شبهای تارم کرده ای
زین زمان دیگر ندارد اعتنایی کس به من
بین مردم در جهان بی اعتبارم کرده ای
چون کمان شد قامتم یکباره از یوغ ستم
حلقه ی زنجیر غم را گوشوارم کرده ای
بویی از زلف عسل آخر نیامد سوی من
در طلوع فرودین دور از بهارم کرده ای
۴۶۴
۲۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.