عاشقانه
می شود من را به سویِ روشنائی ها کَشی؟
می شود دستم به سمتِ عالم بالا کشی؟
می شود چون نردبانی از ترقی بهرِ من
پیکر این خسته دل را از تهِ دریا کشی ؟
غرقه در دریایی از اجبار و خشم و واهمه
می شود یاری کنی من را از این دنیا کشی ؟
هیچ میدانی رها بودن برایم حسرت است !؟
می شود رنگ سپیدی رویِ این رویا کشی؟
تشنه ام لب تشنه یِ آزاده بودن جانِ تو
می شود همت کنی من را از این صحرا کشی؟
می شود دستم به سمتِ عالم بالا کشی؟
می شود چون نردبانی از ترقی بهرِ من
پیکر این خسته دل را از تهِ دریا کشی ؟
غرقه در دریایی از اجبار و خشم و واهمه
می شود یاری کنی من را از این دنیا کشی ؟
هیچ میدانی رها بودن برایم حسرت است !؟
می شود رنگ سپیدی رویِ این رویا کشی؟
تشنه ام لب تشنه یِ آزاده بودن جانِ تو
می شود همت کنی من را از این صحرا کشی؟
۸.۴k
۰۸ آذر ۱۴۰۱