عاشقانه
گرفت،، از غم تو درد،، آسمانش را
تمام گوشه کنار و همه جهانش را
نشست گوشه ی تنهایی اش دوباره و ریخت
از ابرهای نگاهش غمِ خزانش را
همیشه با غزلش لا به لای تنهایی
کنار خاطره می ساخت،، آشیانش را
چقدر از شب چشمان تو غزل میگفت
چقدر بر خم گیسوت،، بست جانش را
همیشه چایی او سرد بود و بد مزه
ولی چشید غمِ چای استکانش را
شبیه یاس رونده کنارِ منظره ای
درون آینه میدید باغبانش را
برای شادی جوجه کلاغ قصه ی خود
به سمت خاطره میبرد داستانش را
کسی که با تب عشق تو زندگی میکرد
بدون عشق،، ورق زد ته رمانش را
تمام گوشه کنار و همه جهانش را
نشست گوشه ی تنهایی اش دوباره و ریخت
از ابرهای نگاهش غمِ خزانش را
همیشه با غزلش لا به لای تنهایی
کنار خاطره می ساخت،، آشیانش را
چقدر از شب چشمان تو غزل میگفت
چقدر بر خم گیسوت،، بست جانش را
همیشه چایی او سرد بود و بد مزه
ولی چشید غمِ چای استکانش را
شبیه یاس رونده کنارِ منظره ای
درون آینه میدید باغبانش را
برای شادی جوجه کلاغ قصه ی خود
به سمت خاطره میبرد داستانش را
کسی که با تب عشق تو زندگی میکرد
بدون عشق،، ورق زد ته رمانش را
۱۹.۱k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱