نومیدی
سیل غم بود ک از گوشه چشمش میریخت...
و عزاردار بیل بود ک در خود می سوخت...
چشم بر دایره ها بست و....چیزی نشنید....
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت....
--------------
ب غم جوجه کلاغی ک منم فکر نکن....
و عزاردار بیل بود ک در خود می سوخت...
چشم بر دایره ها بست و....چیزی نشنید....
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت....
--------------
ب غم جوجه کلاغی ک منم فکر نکن....
۲۷.۱k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.